۱۴۰۳ آذر ۲۸, چهارشنبه

زن زندگی؛ آن زنی باشیم که مردسالاری کمر به قتلش بسته است

 


آندریا دورکین جنایت‌های تاریخی علیه زنان را نسل‌کشی می‌خواند و می‌گفت اقدامات نسل‌کشی علیه زنان کم‌تر مورد توجه قرار گرفته‌اند و هرگز باعث خشم، وحشت یا تاسف نشده‌اند. این نفرت جنسیتی از نظر میزان شدت، بی‌منطق‌ و خفت‌بار بودنش برای حرمت انسان، با نفرت نژادی برابری می‌کند. در هفته‌های گذشته خبرها فاجعه‌ای را یادآوری کردند که شاید خیلی‌هایمان به فراموشی سپرده بودیم: زن‌کشی. هر چندوقت یک‌بار خبر قتل فجیع زنی به دست شوهر، پدر یا برادرش فکرمان را به خود مشغول می‌کند و بعد در انفعال عمدی قانون‌گذاران و مجریان قانون با استیصال می‌آمیزد و فراموش می‌شود. امروز ۲۵ نوامبر، روز جهانی منع خشونت علیه زنان است. امروز را در سراسر جهان به یادآوری ضرب‌وشتم‌ها، تجاوزها، تعرض‌ها و قتل‌ها می‌پردازیم. شاید حالا وقتش رسیده باشد که به اختصاص دادن باقی ۳۶۴ روز سال به فراموش‌کردن هر آن‌چه می‌دانیم پایان دهیم و سعی کنیم که خشم‌ و استیصالمان را به یاد بیاوریم، نه فقط امروز، که هر روز آن را یاد بیاوریم و سعی کنیم که علیه کشتار هرروزه‌مان بایستیم، به آن بیاندیشیم و در آن عمیق شویم؛ ببینیم به چه بهانه‌‌هایی به قتل می‌رسیم و از به‌دست‌دادن این بهانه‌ها دریغ نکنیم.  اگر چه دستمان با سرکوب پیاپی فعالان فمینیست، بسته‌شدن خانه‌های امن، مانع‌تراشی بر سر تحصیل و اشتغال زنان، دستمزد‌های اندک، الزام زنان به ازدواج و زاییدن، دشوار ساختن طلاق و حضانت و هزاران زنجیر دیگر بسته است اما هنوز می‌توان به «نه حتی یکی کم‌تر وفادار بود و به این فکر کرد که حفاظت از زندگی‌هایمان، در بی‌قانونی و دست‌بستگی مطلق، چگونه امکان‌پذیر خواهد بود. تجربه کشورهای دیگر نشان می‌دهد که به‌رسمیت‌شناختن زن‌کشی می‌تواند از شمار قتل‌ها بکاهد، اما برای مبارزه‌‌ای تمام‌عیار با آن، به چیزی بیش از قانون‌گذاری و تشدید مجازات نیاز است؛ فهم زن‌کشی در گرو فهم گستره‌ای از خشونت‌هاست. در هفته‌های گذشته، چند مورد زن‌کشی رسانه‌ای شد که هر یک به نوعی آشکارکننده‌ درهم‌تنیدگی‌هایی است که مردسالاری را سر پا نگه می‌دارند، اما بگذار امروز را به یکی از آن‌ها بپردازیم، به ام‌البنین. ام‌البنین در آخرین جمعه‌ آبان‌ جان باخت، چند روزی به‌خاطر ضربه‌های کلنگ همسرش جواد به کما رفته بود. گزارشی که از این قتل منتشر شده، زندگیِ حاشیه را ترسیم می‌کند و با محرومیت از تحصیل و کودک‌همسری شروع می‌شود. جواد در ۱۳‌سالگی و ام‌البنین در ۱۶‌سالگی صیغه محرمیت خوانده بودند و از بین آن دو، این ام‌البنین بود که شغل ثابت داشت و هزینه‌های زندگی را تامین می‌کردک بیکاری و اعتیاد به جواد احساس حقارت می‌داد: عقده‌های حقارت روی هم تلنبار شده بود تا این که او یک روز قهر کرد و پنج ماه به خانه برادرش رفت. وقتی بازگشت ادعا کرد ما با هم نامحرم هستیم. به گونه‌ای که ۱۰ روز با من هیچ رابطه عاطفی نداشت. من هم که به خاطر خانواده‌ام مصرف شیشه را به متادون تبدیل کرده بودم، این جمله او را نتوانستم تحمل کنم.دورکین می‌نویسد پدیده‌ حیرت‌آوری است که مردان باور دارند ـو واقعاً معتقدندـ که حق تجاوز‌کردن را دارند. هنگامی‌ که این را به مردها بگویید، احتمالاً نمی‌پذیرند. آن‌هایی از شما که معتقدید حق تجاوز‌کردن دارید، دست‌تان را بلند کنید؛ مطمئناً دست‌های زیادی بالا نخواهد رفت. در بطن زندگی است که مردها باور دارند حق تحمیل رابطه‌ جنسی، که تجاوز نمی‌نامندش را دارند. گویی احساس حقارت جواد این‌جاست که به خشم گره می‌خورد و کلنگی به دست می‌گیرد و بر تن زنی ضربه می‌زند، این‌جا که بیکاری و اعتیاد دستش را از تحمیل رابطه‌ جنسی کوتاه کرده است و زنش، که طبق قاعده باید دارایی و فرمان‌بردار او باشد، به او نه می‌گوید. دورکین همچنین جایی می‌نویسد که زنان قرار نیست پول داشته باشند، وقتی که آنان پول داشته باشند، حق انتخاب هم خواهند داشت و یکی از آن انتخاب‌هایی که زن‌ها می‌توانند بکنند این است که با مردها نباشند. و اگر زنان انتخاب کنند که با مردان نباشند، در نتیجه مردان از ارتباط جنسی که احساس می‌کنند حقشان است، محروم خواهند شد.شاید شدت‌گرفتن این قتل‌های هولناک، که البته هرگز هم قتل خوانده نمی‌شوند و اختلافات خانوادگی نام می‌گیرند، انتقامی از زن، زندگی‌، آزادی باشد؛ هم‌پای سرکوب‌ که هرروز افسارگسیخته‌تر می‌شود و هم‌پای حکم‌های طولانی برای فعالان حقوق زنان و دست‌دردست حذفشان از فضای اندیشه: واکنش مارک لپین همان واکنش خشونت‌آمیزی بود که مردم در جنوب آمریکا نسبت به پایان تفکیک نژادی و برداشتن علامت‌های فقط سفیدها داشتند. در روز ششم دسامبر ۱۹۸۹ مارک لپین اسلحه‌ای نیمه‌خودکار به دست گرفت و به دانشگاه پلی‌تکنیک مونترال رفت، زنان و مردان را تفکیک کرد و زنان را به گلوله بست و سرآخر خود را کشت. در نامه‌ خودکشی‌اش صراحتا نوشته بود که اقدامش نه اقتصادی، که سیاسی است: تصمیم گرفتم فمینیست‌ها را، که همیشه زندگی‌ام را نابود کرده‌اند، به درک بفرستم. هفت سال است که زندگی هیچ لذتی برایم نداشته است. تصمیم دارم به زندگی این سلیطه‌ها پایان دهم.  حتی اگر رسانه‌ها من را قاتلی دیوانه بنامند، من خودم را اندیشمندی منطقی می‌دانم که به هیبت فرشته‌ مرگ درآمده تا دست به اقدامی افراطی بزند. فمینیست‌ها همواره خشمگینم کرده‌اند.  آن‌ها فرصت‌طلب‌هایی هستند که می‌خواهند از دانش انباشته‌شده توسط ما مردان استفاده کنند.در سالگرد قتل‌عام زنان به دست مارک لپین، آندریا دورکین سخنرانی‌ای کرده بود که خواندن بخش‌هایی از آن در مواجهه با کشتار هرروزه زنان الهام‌بخش خواهد بود: از زنانی که به قتل رسیده‌اند، ممکن است برخی فمینیست بوده‌ باشند و برخی نه. زنان این حق را پیدا نمی‌کنند که بگویند چه هستند، چون همه ما نهایتا یکی هستیم. مردان اطراف ما هر اقدامی که برای شرافتمان انجام دهیم را اقدامی فمینیستی تلقی می‌کنند، چه این‌طور باشد چه نه؛ هر اقدامی برای خروج از حلقه‌ اطاعت اقدامی فمینیستی است، چه اینطور باشد چه نه. می‌خواهم این را به همان خوبی درک کنیم که مارک لپین درک کرد. می‌خواهم چیزی بگویم که گفتنش برایم بسیار دشوار است. فکر می‌کنم یکی از مهم‌ترین تعهداتی که هرکس می‌تواند به زندگی یا به فمینیسم بدهد این باشد که مطمئن شود اگر به دست یک زن‌بیزار به قتل برسد، حتما حقش بوده است: که حتما هر کاری که او در ذهنش به آن متهمش کرده را انجام داده‌، که حتما هر خیانتی که به‌خاطرش او را می‌کشد، مرتکب شده است.فمینیست‌ها باید بدانند که درحالی‌که ما خودمان را زیاد جدی نمی‌گیریم، مردان اطرافمان اغلب ما را جدی‌ می‌گیرند. فکر می‌کنم راهی که بتوانیم این زنان را، که به خاطر جرائمی که مرتکب شده یا نشده‌‌اند یعنی جرائم سیاسی محترم بشماریم این است که تمام جرائمی که به خاطرش کشته شده‌اند را مرتکب شویم: جرائمی علیه برتری مردانه، جرائمی علیه حق تجاوز، جرائمی علیه حق مالکیت مردان بر زنان، جرائمی علیه انحصار مردان بر فضای عمومی و گفتمان عمومی. چه مردان خوششان بیاید چه نه، باید قدرت عمومی را از آن‌ها پس بگیریم. اگر لازم باشد با اسلحه با آن‌ها مقابله کنیم، باید با اسلحه با آن‌ها مقابله کنیم. به هر طریق ممکن باید مردان را خلع‌سلاح کنیم. ما باید آن زنانی باشیم که میان مردان و زنانی که قصد دارند بهشان آسیب بزنند می‌ایستند. باید به مجازات‌ناپذیری مردان پایان دهیم. آن‌چه تلاش دارم بگویم این است که همه ما مسئولیت داریم آن زنی باشیم که مارک لپین می‌خواست بکشد. بر ماست که با همان یاد و با همان شجاعت زندگی کنیم. بر ماست که ترس را کنار بگذاریم. بر ماست که تاب بیاوریم. که خلق کنیم. که مقاومت کنیم. بر ماست که به اختصاص‌دادن ۳۶۴ روز دیگر سال به فراموش‌کردن هر آن‌چه می‌دانیم پایان دهیم. باید هر روز به یاد بیاوریم. باید زندگی‌هایمان را به آن‌چه می‌دانیم اختصاص دهیم و علیه قدرت مردانه‌ای که علیه‌مان استفاده می‌شود مقاومت کنیم.

رها زیستن در بند اشغالگران برای وریشه مرادی

 


وریشه، آیا صدای ما را می‌شنوی؟ دستان‌مان را از پس چندین مرز و اقیانوس و کو‌ه‌ و دشت‌ به سویت دراز می‌کنیم؛ به سوی تو که از دل زندانی استوار بر عدالتی واژگون، غزل آزادی می‌خوانی. تو که آزادگی را در اجرایی خود‌آیین، بی‌اعتنا نسبت به هر اجبار و سرکوب بیرونی، در تک‌تک تصمیمات و کلماتت حیات دوباره می‌بخشی. تو که دوست داری جوانا صدایت کنند و حتی نام‌ات به انتخاب خودت است. جوانا، ما آزادگی روح سرکش تو را می‌بینیم. آیا تو صدای ما را می‌شنوی؟جوانا، از زمانی که خبر حکم ننگین‌ات از تهران تا کوبانی و برلین و پاریس پیچیده، مردان و زنان بسیاری شب برای حق‌خواهی از تو فریاد کشیده‌اند و خواستار لغو این حکم تلافی‌جویانه شده‌اند. اما همه از پیچیدگی وضعیت تو خبر ندارند. کاربری در ایکس نوشته بود، زن کردی که با داعش جنگیده چرا برگشته ایران؟ نگرانت بود، اما ساده‌لوحانه فکر می‌کرد فهم تو از آزادی، صرفا گشت‌وگذار در مزارع زیتون در کوبانی‌ است. سوالش یادآور نامه‌ای‌ است که مارتین لوتر کینگ، مبارز جنبش مدنی سیاهان آمریکا، از زندان برمینگم نوشته بود. از او پرسیده بودند چرا به ایالت آلاباما، این مهد نژادپرستی، برگشتی؟ مگر از عواقب‌اش خبر نداشتی؟ و کینگ پاسخ داده بود، من اینجا هستم چون بی‌عدالتی اینجاست. و تو در ایرانی چون بی‌عدالتی اینجاست؛ تو که همه خاورمیانه را خاک عزیزت می‌دانی، از روز اول جنگ با داعشیان در کوبانی حضور داشتی و هنوز آثار جراحت نبرد با داعش را به تن داری.جوانا، ما شاهدان تاریخی جراحت تو‌ایم. هرگز این ننگ را فراموش نمی‌کنیم که دادگاه تو تحت حکومتی برگزار می‌شود که مبارزه با داعش را یکی از افتخارات منطقه‌ای و بین‌المللی خود می‌‌داند. یادمان نرفته که تو را هم مثل هر مبارز خط مقدم دیگر، باید قهرمان این خطه می‌خواندند، مثل دیگرانی که با داعش جنگیده‌اند؛ آن هم در زمانی که از طالبان در کابل تا بایدن در واشینگتن، از سران سپاه در تهران تا رییس علمای اهل سنت در عراق، همه مدعی‌اند که قهرمان اصلی سرنگونی داعش و تثبیت امنیت در منطقه‌اند. در میانه هیاهوی مردان، جوانا ما شاهدیم که تو، یک مبارز واقعی علیه داعشیان، 15 ماه است که صبح‌ها در زندان اوین چشم باز می‌کنی. با استناد به پرونده‌ای که سرتاته‌اش را بگردی هیچ یافت نمی‌شود؛ نه قتلی، نه جنایتی، نه دزدی، نه هیچ قانون‌شکنی، نه حتی بی‌مهری. پرونده از آن زنی‌ است که عاشق شور است و جنبش و حرکت. در مدرسه ورزش درس می‌دهد و حتی در زندان، با وجود درد گردن و کمر، پای ثابت نرمش با همبندانش‌ است. در جشن تولد همبندیان خود کردی می‌رقصد. نان می‌پزد. کتاب می‌خواند. در تک‌تک تحصن‌های اوین برای حق‌خواهی زنان زندانی حی و حاضر است. پروندهات پیشینه زنی‌ است که درد بی‌نانی مردم را دارد. درد آزادی را. همگی ما شهادت می‌دهیم که تو فقط و فقط یک جرم داری: از حاشیه می‌آیی؛ حاشیه‌ مرکزِ شیعه، مرکزِ مردانه، مرکزِ فارس.جوانا، بارها به عکس‌هایت نگاه کردیم؛ به آن چشمان نافذ و گونه‌های استخوانی و قامت استوار. بارها تلاش کردیم از دریچه‌ چشم‌هایت شهامت و عزم زنی را دریابیم که پس از ماه‌ها تحمل شکنجه، با آگاهی کامل از روحیه انتقام‌جویانه‌ مسوول پرونده‌اش، قاضی ابوالقاسم صلواتی، نه تنها در برابر او سر خم نکرد، بلکه از رفتن به دادگاه او امتناع کرد تا نسبت به حکم بی‌اساس اعدام دو زن دیگر، شریفه محمدی و پخشان عزیزی، اعتراض کند. در جلسات دادگاه، نه خودت حق صحبت داشتی و نه تیم‌ات حق دفاع. فقط یک حق انتخاب داشتی: حضور یا عدم حضور در دادگاه. همان یک گزینه‌اش را خرج آزادی دیگری کردی.در یکی از عکس‌ها یک شال زرد به تن داری و در فضای باز در حال رقصیدنی. دوست داشتم از پس همه سیاست‌هایی که به دنبال سیاه‌نمایی‌ تو و دشمنی ما با یکدیگرست، بی‌اعتنا به آتش جنگی که به قول خودش سراسر خاورمیانه را گرفته به تو بگویم، چقدر رنگ زرد به تو می‌آید. چقدر خنده به صورت‌ات می‌آید. می‌دانیم عاشق کوه‌نوردی هستی اما از مرداد سال پیش که به اتهام بغی بازداشت شدی، سهمت از آفتاب چهارگوش تنگ و خمود هواخوری اوین بوده. جوانا، ما شاهد بودیم که اولین جلسه دادگاهت در تهران در اردیبهشت امسال بدون هیچ توضیحی لغو شد، اما یک روز بعد، به دستور مسئول پرونده، قاضی ابوالقاسم صلواتی، برای بازجویی بیشتر به انفرادی فرستاده شدی؛ گویی دنبال اعترافی اجباری می‌گشتند تا سندی به پرونده خالی‌ات اضافه کنند.جوانا، ما همگی شاهدیم که روند پرونده تو با هیچ منطق و انصاف و عدلی توضیح‌پذیر نیست. رسانه‌ای نوشته امتناع تو از حضور در دادگاه باعث شده بیشتر مورد غضب صلواتی قرار بگیری. رسانه‌ای دیگر گفته پس از این غیبت صلواتی خواسته در پرونده‌اش سندهای جدیدی جا بدهند و دست آخر هم هیچ نیافته. کاربری می‌گوید به خاطر همین خالی‌بودن پرونده بوده که حتی وکلا به پرونده موکل خود دسترسی نداشتند، جز چند ساعتی پس از جلسه مهرماه تا سرباز بیاید و پرونده را از دست آنها بقاپد و ببرد. تحلیل هر چه باشد، ما در هر دادگاه بین‌المللی شهادت می‌دهیم که کل روند پرونده تو یک سیاه‌کاری محض است: اتهام بغی بدون مدرک و سپس حکم اعدام بر اساس علم قاضی. بغی عملا یعنی حکومت برای مجازات صداهای مخالف دیگر حتی قانون‌شویی هم نمی‌کند و متهم را با میان‌بری قضایی و ادعایی نامانوس به مرگ محکوم می‌کند. علم قاضی یعنی حکومت از هیچ راهی، حتی پرونده‌سازی و اعتراف اجباری، نتوانسته مدرک لازم برای محکومیت متهم را بتراشد و به جای فرآیند رسیدگی قضایی، تصمیم را به شخص قاضی و جانب‌داری‌ها و سلیقه‌ او نهاده؛ در اینجا بر عهده قاضی صلواتی.ظلم ابوالقاسم صلواتی بر ما پنهان نیست. او همان قاضی‌ای‌ است که نیلوفر حامدی و الهه محمدی، به خاطر بیش از یک سال بازداشت موقت و خودداری از تبدیل قرار بازداشت از او شکایت کردند. هم او بود که نیلوفر بیانی، مراد طاهباز، هومن جوکار و طاهر قدیریان را به افساد‌ فی‌الارض و ده سال زندان محکوم کرد و در جلسه دادگاهش نیلوفر فریاد زد: مردم! این چند ماه من را انفرادی نگه داشتند، کلی زدنم و به زور اعتراف گرفتن، دارن منو می‌برن پیش صلواتی اعدامم کنن. هم او بود که جان دو معترض خیابانی، محسن شکاری و محمد قبادلو را گرفت. همان که فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی، شیرین علم‌هولی و زانیار و لقمان مرادی، آن زنده‌یادان فراموش‌نشدنی را برای همیشه از خانواده‌هاشان گرفت. تک‌تک ما شاهدان همان بی‌عدالتی که در توصیف تو ماندگار شد:‌ داعش سر می‌برد، جمهوری اسلامی سر به دار می‌دهد.جوانا، ما خواهان آزادی سریع و بی‌قید و شرط تو هستیم. ما اینجا بیرون زندان، شاهدان گویای شهامت تو ظلم جانکاه پرونده تو هستیم. جوانا آرزویمان روزی‌ است که ما کردها و فارس‌ها و بختیاری‌ها و بلوچ‌ها و عرب‌های تمام ایران دست‌به‌دست هم حلقه‌ بزنیم و در صبح آزادی کنار یکدیگر برقصیم.

کدام رنگ برای من است؟

-«آبی برای دخترها و صورتی برای پسرها» +«برعکس نگفتی؟» -«نه! آبی دخترانه و صورتی پسرانه‌ست» این مکالمه‌ایست که اگر سوار ماشین زمان بشویم و با...