۱۴۰۴ اردیبهشت ۲۸, یکشنبه

دهه شصت و بدن‌ها

 


 ما دختران دهه ۶۰ با بدن خود در سپهر عمومی غریبه بودیم. نه دیده و نه شنیده می‌شدیم. نمی‌دانستیم از تن خود چه می‌خواهیم و چه چیز نباید بخواهیم، کجا باید باشیم و چه باید بکنیم. تصویر بدن‌های ما از همه جا حذف شده بود و به یک معنی به ما گفته می‌شد زن وجود ندارد. امروز اما گویی آزادی از این ساختار تمامیت‌خواه و نابرابر مردانه، با مو و بدن زنان گره خورده است. آیا مردسالاری و دوگانه‌سازی فضای جنسیت تمام شده و دوران آن به سر آمده است؟ اگر به‌سر آمده، پس چرا می‌گویند ایران به یک رضاخان و یک مرد پر قدرت برای دوران گذار نیاز دارد؟تصویر آرمانی یک دختر آن‌گونه که در دهه ۱۳۶۰ در رسانه ملی جمهوری اسلامی توصیف و معرفی میشد چنین است: تصویری از یک دختر معصوم با بدنی کوچک، چشمانی نافذ و لبخندی غمگین که در ناخودآگاه همه ما نقش بسته است. الگوی دختری که در دوران کودکی در بحبوحه جنگ جهانی دوم طعم تلخ فقر و یتیمی را چشید اما تسلیم نشد و با ارادهای پولادین طوفان‌های زندگی را یکی یکی پشت سر گذاشت، بر مشکلات غلبه کرد و پله‌های ترقی را طی کرد. دختری که سعی می‌کرد به جای قربانی شدن شرایط سخت، قهرمان داستان زندگی‌اش شود.اوشین فقط یک سریال سرگرم‌کننده نبود که در دهه شصت به یکی از پر بیننده‌ترین برنامه‌های تلویزیونی تبدیل شد و میلیون‌ها نفر را در پای تلویزیون مسخ و میخ‌کوب می‌کرد. این سریال ترویج و تبلیغ یک الگوی زنانه در سیاست فرهنگی پساانقلابی و گفتمان بدن در دهه شصت بود.سریال اوشین مناسب‌ترین تصویری بود که در مضیقه بودن جامعه در حال جنگ، فرهنگ صرفه‌جویی و سخت‌کوشی و قانع بودن با شرایط حاد و سخت را نشان می‌داد.اوشین یک تنه به نماد عصیان علیه مصرف‌گرایی، غربزدگی، آمریکایی شدن، تهاجم فرهنگی، ابتذال و بی بندوباری تبدیل بود؛ الگوهایی که «غرب» بازنمایانندۀ همه آن‌ها بود و ایدئولوژی و گفتمان انقلاب اسلامی علیه آن. تاسیس فروشگاه‌های لباس ارزان و دست دوم به نام «تاناکورا» که از فامیل اوشین تاناکورا گرفته شده بود و در دهه ۶۰ باب شد موید همین الگوی در مضیقه‌بودن و صرفه‌جویی و مبارزه با مصرف‌گرایی بود. پخش این سریال امروز، تهی از معنا و اثرگذاری‌ است و نمی‌تواند مثل آن دوره مخاطب جذب کند و تنها در شبکه‌ای از نظام معنایی که بازنمایانندۀ گفتمان پسا انقلابی در دوران جنگ بود و در جامعه‌ای که جنگ، فقر، خودکفایی و استقلال را تجربه می‌کرد کارکرد داشت و پر مخاطب بود.در هشت بهمن سال ۱۳۶۷ گروه معارف و مناسبت‌های دینی رادیو، به مناسبت تولد حضرت فاطمه، دختر پیامبر اسلام ویژه برنامه‌ای را پخش کرد که در جریان آن مصاحبه‌شوندگان در کوچه و خیابان الگوی زندگیشان را فاطمه زهرا می‌دانستند. در میان مصاحبه‌شوندگان، زنی بود که گفت او می‌خواهد الگویی جدیدتر به نام اوشین را برای خود انتخاب کند و این مسأله حکایت از تاثیر بالای فرهنگی و هویت زن سریال اوشین در میان مردم داشت.طی سال‌های دهه ۱۳۶۰، فضای عمومی و زندگی روزمره و امیال و خواسته‌های شخصی مردم تحت تاثیر سیاست‌های کلان و اخبار جنگ ایران و عراق قرار داشت و فضا بسته‌تر از آن بود که بتوان در حوزه خصوصی و شخصی هم خارج از سیاست کلی و ایدئولوژیک اندیشید و دست به عمل زد. سایه‌ی فضای بسته دهه شصت تا نیمه اول دهه ۱۳۷۰ از سر زیست روزمره و فرهنگ سیاسی مردم برداشته نشد. همزمان با پایان یافتن جنگ و به قدرت رسیدن جناح راست حاکمیت به ریاست سردار سازندگی، اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید و دیوار برلین هم فروریخت. با این جابجایی قدرت در بلوک شرق و ایران، و پایان یافتن جنگ و نگرانی بابت خطر از دست دادن ارزش‌های ایدئولوژیک ضد سرمایه‌داری، حاکمیت و جناح محافظه‌کار با استفاده از پروژه تهاجم فرهنگی سعی در نگه‌داشت دستگاه ارزشی‌ساز و ایدئولوژیکی بود که دیگر نمی‌توانست روابط قدرت خود را برپای آن استوار کند. در دهه ۶۰ که بازنمایی الگوی زن سخت‌کوش و صرفه‌جو و ضد تهاجم فرهنگی و قانع و خودکفا در مدارس و موسسه‌های آموزشی و دانشگاهی در حال ترویج و نهادسازی بود، کم‌کم با پایان یافتن جنگ و از اواخر دهه ۶۰ برعکس خلاف جهت جریان‌ساز ایدئولوژیک، زیر پوست شهر، فرهنگی دیگر تحت عنوان فرهنگ زیرزمینی در جریان بود که نظام حاکم به نام تهاجم فرهنگی با آن مبارزه می‌کرد. تهاجم فرهنگی به یک معنا، یعنی دستگاه ویدئو، یعنی ماهواره، یعنی موسیقی هوی متال، یعنی موسیقی شاد، یعنی روابط دوستی دختر و پسر و قدم‌زدنشان در پارک و خیابان، یعتی جشن و میهمانی و شادی و... و در یک جمله یعنی هر آنچه که به زیرزمین خانه‌ها و ناخودآگاه فردی و جمعی رانده می‌شد. فرهنگ زیرزمینی بخشی جدانشدنی از زندگی مردم بود و از آن قسمت از وجود خود در زیرزمین‌های خانه مراقبت می‌کردند. اگرچه اصطلاح فرهنگ زیرزمینی اغلب با اجراهای موسیقی ممنوعه و به سبک غربی همراه بود، اما در مورد سایر رویدادهای هنری و فرهنگی نیز به کار می‌رفت. وقتی سریال اوشین پخش میشد و میلیون‌ها آدم را پای تلویزیون می‌نشاند همان زمان فیلم‌های قبل از انقلاب مربوط به دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی در قالب پخش ویدیویی VHS در دسترس مردم بود و به طور پنهانی بین آنها رد و بدل میشد. ناگفته نماند همراه با بازنمایی تصویر زنی سرسخت به نام اوشین و گذران اوقات فراغت با دیدن فیلم فارسی قدیمی، سینمای دفاع مقدس که دارای گفتمانی مردانه و عموماً بدون حضور زن بود در سینماهای دهه ۶۰ در جریان فعالیت و فیلم‌سازی و پخش آن بودند. مردان رزمجو و مبارز و قهرمانی که به جنگ با دشمن می‌رفتند تا از میهن و زنان مصیبت‌کشیده و سخت‌کوش و صرفه‌جو و قانع دفاع کنند. از یک طرف ترویج و اشاعه فرهنگ و الگوی دختر معصوم و سخت‌کوش که نماد مبارزه با تهاجم فرهنگی بود و از طرف دیگر همزمان با آن، رشد و تمایل فرهنگ زیرزمینی که تمایل به آزادی و رهایی از چهارچوب و ساختارها داشت، سوژه زن را در فضای گفتمانی مردسالار دهه ۶۰ در دام تناقضی گرفتار کرد که این تناقض حول دال بدن ساخته می‌شد.ما دختران در دهه ۶۰ با بدن خود در سپهر عمومی غریبه بودیم و در موقعیت‌های کنشی دچار لکنت می‌شدیم و پتانسیل آن را نمی‌شناختیم. نه دیده می‌شدیم و نه شنیده می‌شدیم. زبان بدن ما در یک دنیای هم‌شکل و فضای بسته شکل گرفته بود. نمیدانستیم از تن خود چه می‌خواهیم و چه چیز نباید بخواهیم، کجا باید باشیم و چه باید بکنیم. لذت و رنج در تن و بدن ما هر دو یک معنی داشت. انگار وسط پل چوبی خطرناکی که زیر پاهایمان روی دره‌ای عمیق گسترده شده بود ایستاده بودیم، نه راه پس داشتیم و نه راه پیش. در نهایت ما بدنی شرمسار بودیم. بدنی پنهان، تحت کنترل و مراقبت، با زبانی محجوب و شرمسار از اینکه دختر هستیم.صبح‌ها انتظامات دم در مدرسه صف می‌کشیدند و بعد از دیدن کیف و کوله‌پشتی، بدن‌هایمان را می‌گشتند که عکسی و یا نوار کاستی با خود به همراه نداشته باشیم. در این زمان من فهمیدم بدن هم می‌تواند جایی برای محل نگهداری و مخفی کردن اشیاء باشد. هر روز دست‌ها را بالا می‌گرفتیم و شروع می‌کردند همه جای بدن را از ساق پا تا فرق سر دست می‌کشیدند تا چیزی پنهان نکرده باشیم. تصویر بدن‌های ما در عین‌حال که از رسانه‌ها، اخبار، مجلات و روزنامه‌ها و از سطح شهر و خیابان حذف شده بود، همچنان برای نظم حاکم دارای اهمیت بود و باید کنترل می‌شد. ما در سطح شهر و رسانه‌ها هیچ تصویری از بدن خود نداشتیم و کاملاً با آن غریبه بودیم اما همزمان افرادی که وظیفه حفظ نظم را داشتند بارها به همه جای بدنمان دست می‌کشیدند تا حامل چیز خطرناکی نباشیم و خدشه‌ای در نظم موجود وارد نشود. در عین‌حال که می‌دانستیم این بدن‌ها ممکن است حامل شیء خطرناکی باشد و دارای اهمیت است اما بسیار هم بی‌اهمیت و بی‌ارزش بود. تصویر بدن‌های ما از همه جا حذف شده بود و به یک معنی به ما گفته می‌شد زن وجود ندارد. ما تناقضی را همزمان با خود حمل می‌کردیم و سنگینی باری را بر دوش می‌کشیدیم که از وجود و شدت آن بی خبر بودیم.با همه این نظارت‌ها و کنترل‌ها اما بچه‌ها به راحتی عکس خواننده‌ها و فوتبالیست‌ها، و نوار کاست را زیر لباس خود جاسازی می‌کردند به کلاس می‌آوردند و با هم رد و بدل می‌کردند. یکبار شنیدن صدای خواننده‌ای به نام مدونا در خانه دوستم باعث شد من هم به صف جنبش جاسازکنندگان نوار کاست در بدنم بپیوندم. یک روز نوار کاستی خالی با خود به مدرسه بردم تا دوستم آهنگ مدونا را روی آن برایم کپی کند. نوار را پس از فکر کردن زیاد و پیشنهاد یکی از بچه‌ها، پشت گردنم با چسب چسباندم چون به گفته بچه‌ها، هیچ‌وقت آنجا را دست نمی‌کشیدند و بعید بود آن روز بر گردن و زیر موها، زیر مقنعه بزرگی که روی سرمان بود دست بکشند. وقتی از گیت انتظامات مدرسه به سلامت رد شدم احساس پیروزی و غرور بهم دست داده بود که نتوانستند نوار کاست را از من بگیرند و من می‌توانستم آهنگ‌های مدونا را در خانه گوش بدهم. هر چند بار دیگر که عکس مدونا را به مدرسه بردم انتظامات آن را که جایی روی بدنم جاسازی کرده بود پیدا کرد و حسابی تنبیه شدم. من هم مثل خیلی از بچه‌های مدرسه شیفته آهنگ‌ها و صدای این خواننده شده بودم. در فضای بسته دهه ۶۰ که شنیدن صدای آواز زن در ایران حرام اعلام شد و خوانندگان زن از دایره شعر و موسیقی و حوزه آواز کنار گذاشته شدند، صدای خوانندگان زن خارجی و ایرانی لس‌آنجلسی را می‌شد شنید و هر روز بر تعداد طرفداران و هواداران این صداها در موسیقی زیرزمینی افزوده می‌شد؛ در برابر نظام دیداری و شنیداری ممنوعه، شنیدن صدا و موزیک زنان در زیر پوست شهر جریان داشت. مدونا که در جهان غرب هم به دختر بد معروف بود، در اواسط دهه هشتاد میلادی (دهه شصت شمسی) یکی از پرفروش‌ترین آلبوم‌های خود را منتشر کرد. او در کلیپ آهنگ مشهور خود به نام مانند یک دوشیزه در نقش فتنه-فرشته ظاهر شد که هم نمادی از فرشته عشق و دختر خوب برای نجات مردم آن شهر در آمریکای لاتین بود و هم در درونش زن بلوند آمریکایی و زنی اغواگر و دختر بد نهفته بود که میتوانست مردان شهر را اغوا کرده و با خود همراه کند.خیلی از ما دخترهای آن دوره هر کدام در درون‌مان عقدهای پنهان به نام مدونا (فرشته/ فتنه) و دوگانه‌های خوب و بد داشتیم. خانواده‌ها و مدرسه اصرار داشتند ما دختر خوب باشیم و عقایدشان را به ما تحمیل می‌کردند و هر روز بدن‌هایمان می‌گشتند که خطایی نکنیم ولی در عین حال ما راه خود را میرفتیم و تلاش می‌کردیم کسی غیر از آنچه آن‌ها می‌خواهند باشیم. سالها با این تعارض و دوگانه خوب و بد زندگی کردیم و در وجود خود گم شده بودیم. هر کدام از ما دو نفر بودیم در یک بدن. بدن‌های خفته و بدن‌های بیدار. بدن‌هایی که جامعه نیاز داشت و بدن‌هایی که ما خود نیاز داشتیم. بین این دو زن در بدن‌های ما جنگ دائمی بود.برای کمترین فضایی که مال من باشد و فکری که مال خودم باشد هر لحظه و برای هر چیزی باید مبارزه می‌کردم. نمیخواستم شبیه دخترهای دیگر باشم و برای دیگران و خواست جامعه و سنت زندگی کنم و لذت آن‌ها لذت من باشد. می‌خواستم خودم باشم و من را کشف کنم. خودی که زیر خروارها خاک مردسالاری کهنه مدفون شده بود. می‌خواستم آن‌چه را که در من پنهان مانده است بیرون بکشم. برای همین زندگی‌ام هر لحظه استرس، اضطراب بین بودن و نبودن و جنگیدن برای فضای خودم و تنم بود. من سرگردان در برهوت خشک و بی‌بَر مردسالاری در فضای تن یک دختر گرفتار آمده بودم و برای شکستن این قفس و فضای بدن مدام می‌جنگیدم ولی صدایم را کسی نمی‌شنید. چون صدایی وجود نداشت. می‌خواستم خودم را از قفس تن و بدن این دختر بیرون بکشم و خودم باشم ولی این امر غیر ممکن بود. دختر بودن شده بود زندان من. از دید خانواده و حتی مدرسه، من یک خودخواه بودم. چون می‌خواستم خودم باشم. من زمانی دختر خوبی بودم که خودم نباشم. چیزی باشم که آنها می‌خواهند. اما من نبودم چون شبیه هیچ دختری نبودم. میخواستم شبیه خودم باشم. نمی‌خواستم ازدواج کنم تا آزاد شوم. ازدواج اسارت در تن یک مرد دیگر و فرو رفتن در باتلاق سنت‌ها بود. می‌خواستم در تن خودم آزاد باشم. اما دیواری به وسعت یک تاریخ طولانی از مردسالاری و پدرسالاری بین ما فاصله بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سپاس از توجه و انتقادات شما

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.

از آزادی رهایی‌بخش انقلاب ژینا تا جبر فاجعه‌ی بندر رجائی

  آنچه در بندر رجائی تاریخ داد،‌ تکرار جبری شوم در صحنه‌ی تاریخ است که خیزش انقلابی ژینا امکان شکستن چرخه آن را در