۱۴۰۳ آذر ۲۸, چهارشنبه

رها زیستن در بند اشغالگران برای وریشه مرادی

 


وریشه، آیا صدای ما را می‌شنوی؟ دستان‌مان را از پس چندین مرز و اقیانوس و کو‌ه‌ و دشت‌ به سویت دراز می‌کنیم؛ به سوی تو که از دل زندانی استوار بر عدالتی واژگون، غزل آزادی می‌خوانی. تو که آزادگی را در اجرایی خود‌آیین، بی‌اعتنا نسبت به هر اجبار و سرکوب بیرونی، در تک‌تک تصمیمات و کلماتت حیات دوباره می‌بخشی. تو که دوست داری جوانا صدایت کنند و حتی نام‌ات به انتخاب خودت است. جوانا، ما آزادگی روح سرکش تو را می‌بینیم. آیا تو صدای ما را می‌شنوی؟جوانا، از زمانی که خبر حکم ننگین‌ات از تهران تا کوبانی و برلین و پاریس پیچیده، مردان و زنان بسیاری شب برای حق‌خواهی از تو فریاد کشیده‌اند و خواستار لغو این حکم تلافی‌جویانه شده‌اند. اما همه از پیچیدگی وضعیت تو خبر ندارند. کاربری در ایکس نوشته بود، زن کردی که با داعش جنگیده چرا برگشته ایران؟ نگرانت بود، اما ساده‌لوحانه فکر می‌کرد فهم تو از آزادی، صرفا گشت‌وگذار در مزارع زیتون در کوبانی‌ است. سوالش یادآور نامه‌ای‌ است که مارتین لوتر کینگ، مبارز جنبش مدنی سیاهان آمریکا، از زندان برمینگم نوشته بود. از او پرسیده بودند چرا به ایالت آلاباما، این مهد نژادپرستی، برگشتی؟ مگر از عواقب‌اش خبر نداشتی؟ و کینگ پاسخ داده بود، من اینجا هستم چون بی‌عدالتی اینجاست. و تو در ایرانی چون بی‌عدالتی اینجاست؛ تو که همه خاورمیانه را خاک عزیزت می‌دانی، از روز اول جنگ با داعشیان در کوبانی حضور داشتی و هنوز آثار جراحت نبرد با داعش را به تن داری.جوانا، ما شاهدان تاریخی جراحت تو‌ایم. هرگز این ننگ را فراموش نمی‌کنیم که دادگاه تو تحت حکومتی برگزار می‌شود که مبارزه با داعش را یکی از افتخارات منطقه‌ای و بین‌المللی خود می‌‌داند. یادمان نرفته که تو را هم مثل هر مبارز خط مقدم دیگر، باید قهرمان این خطه می‌خواندند، مثل دیگرانی که با داعش جنگیده‌اند؛ آن هم در زمانی که از طالبان در کابل تا بایدن در واشینگتن، از سران سپاه در تهران تا رییس علمای اهل سنت در عراق، همه مدعی‌اند که قهرمان اصلی سرنگونی داعش و تثبیت امنیت در منطقه‌اند. در میانه هیاهوی مردان، جوانا ما شاهدیم که تو، یک مبارز واقعی علیه داعشیان، 15 ماه است که صبح‌ها در زندان اوین چشم باز می‌کنی. با استناد به پرونده‌ای که سرتاته‌اش را بگردی هیچ یافت نمی‌شود؛ نه قتلی، نه جنایتی، نه دزدی، نه هیچ قانون‌شکنی، نه حتی بی‌مهری. پرونده از آن زنی‌ است که عاشق شور است و جنبش و حرکت. در مدرسه ورزش درس می‌دهد و حتی در زندان، با وجود درد گردن و کمر، پای ثابت نرمش با همبندانش‌ است. در جشن تولد همبندیان خود کردی می‌رقصد. نان می‌پزد. کتاب می‌خواند. در تک‌تک تحصن‌های اوین برای حق‌خواهی زنان زندانی حی و حاضر است. پروندهات پیشینه زنی‌ است که درد بی‌نانی مردم را دارد. درد آزادی را. همگی ما شهادت می‌دهیم که تو فقط و فقط یک جرم داری: از حاشیه می‌آیی؛ حاشیه‌ مرکزِ شیعه، مرکزِ مردانه، مرکزِ فارس.جوانا، بارها به عکس‌هایت نگاه کردیم؛ به آن چشمان نافذ و گونه‌های استخوانی و قامت استوار. بارها تلاش کردیم از دریچه‌ چشم‌هایت شهامت و عزم زنی را دریابیم که پس از ماه‌ها تحمل شکنجه، با آگاهی کامل از روحیه انتقام‌جویانه‌ مسوول پرونده‌اش، قاضی ابوالقاسم صلواتی، نه تنها در برابر او سر خم نکرد، بلکه از رفتن به دادگاه او امتناع کرد تا نسبت به حکم بی‌اساس اعدام دو زن دیگر، شریفه محمدی و پخشان عزیزی، اعتراض کند. در جلسات دادگاه، نه خودت حق صحبت داشتی و نه تیم‌ات حق دفاع. فقط یک حق انتخاب داشتی: حضور یا عدم حضور در دادگاه. همان یک گزینه‌اش را خرج آزادی دیگری کردی.در یکی از عکس‌ها یک شال زرد به تن داری و در فضای باز در حال رقصیدنی. دوست داشتم از پس همه سیاست‌هایی که به دنبال سیاه‌نمایی‌ تو و دشمنی ما با یکدیگرست، بی‌اعتنا به آتش جنگی که به قول خودش سراسر خاورمیانه را گرفته به تو بگویم، چقدر رنگ زرد به تو می‌آید. چقدر خنده به صورت‌ات می‌آید. می‌دانیم عاشق کوه‌نوردی هستی اما از مرداد سال پیش که به اتهام بغی بازداشت شدی، سهمت از آفتاب چهارگوش تنگ و خمود هواخوری اوین بوده. جوانا، ما شاهد بودیم که اولین جلسه دادگاهت در تهران در اردیبهشت امسال بدون هیچ توضیحی لغو شد، اما یک روز بعد، به دستور مسئول پرونده، قاضی ابوالقاسم صلواتی، برای بازجویی بیشتر به انفرادی فرستاده شدی؛ گویی دنبال اعترافی اجباری می‌گشتند تا سندی به پرونده خالی‌ات اضافه کنند.جوانا، ما همگی شاهدیم که روند پرونده تو با هیچ منطق و انصاف و عدلی توضیح‌پذیر نیست. رسانه‌ای نوشته امتناع تو از حضور در دادگاه باعث شده بیشتر مورد غضب صلواتی قرار بگیری. رسانه‌ای دیگر گفته پس از این غیبت صلواتی خواسته در پرونده‌اش سندهای جدیدی جا بدهند و دست آخر هم هیچ نیافته. کاربری می‌گوید به خاطر همین خالی‌بودن پرونده بوده که حتی وکلا به پرونده موکل خود دسترسی نداشتند، جز چند ساعتی پس از جلسه مهرماه تا سرباز بیاید و پرونده را از دست آنها بقاپد و ببرد. تحلیل هر چه باشد، ما در هر دادگاه بین‌المللی شهادت می‌دهیم که کل روند پرونده تو یک سیاه‌کاری محض است: اتهام بغی بدون مدرک و سپس حکم اعدام بر اساس علم قاضی. بغی عملا یعنی حکومت برای مجازات صداهای مخالف دیگر حتی قانون‌شویی هم نمی‌کند و متهم را با میان‌بری قضایی و ادعایی نامانوس به مرگ محکوم می‌کند. علم قاضی یعنی حکومت از هیچ راهی، حتی پرونده‌سازی و اعتراف اجباری، نتوانسته مدرک لازم برای محکومیت متهم را بتراشد و به جای فرآیند رسیدگی قضایی، تصمیم را به شخص قاضی و جانب‌داری‌ها و سلیقه‌ او نهاده؛ در اینجا بر عهده قاضی صلواتی.ظلم ابوالقاسم صلواتی بر ما پنهان نیست. او همان قاضی‌ای‌ است که نیلوفر حامدی و الهه محمدی، به خاطر بیش از یک سال بازداشت موقت و خودداری از تبدیل قرار بازداشت از او شکایت کردند. هم او بود که نیلوفر بیانی، مراد طاهباز، هومن جوکار و طاهر قدیریان را به افساد‌ فی‌الارض و ده سال زندان محکوم کرد و در جلسه دادگاهش نیلوفر فریاد زد: مردم! این چند ماه من را انفرادی نگه داشتند، کلی زدنم و به زور اعتراف گرفتن، دارن منو می‌برن پیش صلواتی اعدامم کنن. هم او بود که جان دو معترض خیابانی، محسن شکاری و محمد قبادلو را گرفت. همان که فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی، شیرین علم‌هولی و زانیار و لقمان مرادی، آن زنده‌یادان فراموش‌نشدنی را برای همیشه از خانواده‌هاشان گرفت. تک‌تک ما شاهدان همان بی‌عدالتی که در توصیف تو ماندگار شد:‌ داعش سر می‌برد، جمهوری اسلامی سر به دار می‌دهد.جوانا، ما خواهان آزادی سریع و بی‌قید و شرط تو هستیم. ما اینجا بیرون زندان، شاهدان گویای شهامت تو ظلم جانکاه پرونده تو هستیم. جوانا آرزویمان روزی‌ است که ما کردها و فارس‌ها و بختیاری‌ها و بلوچ‌ها و عرب‌های تمام ایران دست‌به‌دست هم حلقه‌ بزنیم و در صبح آزادی کنار یکدیگر برقصیم.

درباره نسبت مردان با قانون حجاب و عفاف «مامورم و معذور»

 


برایش اس‌ام‌اس توقیف ماشین به خاطر بی‌حجابی آمده بود و استرس زیادی داشت. گفت حالا جواب شوهرم را چی بدهم. از سرکار می‌آید و بهم سرکوفت می‌زند. به شوهرش تلفن کرده و جریان را گفته بود و همانطور که حدس می‌زد سرزنش و شماتت زیادی شنیده بود. همسرش گفته بود چرا دنبال دردسر هستی؟ چرا یک چیزی نمی‌اندازی روی سرت که این بی‌شرف‌ها گیر ندهند؟ و بی‌شرف‌ها را طوری گفته بود که یعنی ببین من هم در تیم شما هستم و از اینها به اندازه شما بدم می‌آید، ولی ماشین؟ تو رو خدا حجابت را رعایت کن که ماشین را توقیف نکنند. اگر توی جاده باشیم و یکدفعه نگه‌مان دارند چی؟ پولش می‌رود در جیب جمهوری اسلامی و با این حرف‌ها و فشارها توانسته بود حجاب را به داخل ماشین برگرداند.دوستم اولش مقاومت زیادی کرده و گفته بود حتی اگر بمیرد هم دیگر روسری سر نمی‌کند، اما حالا چند ماهی‌ است که او هم مثل خیلی‌ها در ماشین حجاب می‌گذارد و در کوچه و خیابان روسری‌اش را برمی‌دارد چون او هم مثل بسیاری به این نتیجه رسیده‌ که گاهی باید در مقابل دشمن سینه‌ سپر کرد و گاهی سنگر گرفت. ولی روابطشان چه؟ شوهرش چه؟ روابطشان سرد باقی ماند و  دیگر حرف‌های شوهرش در مخالفت با جمهوری اسلامی جدی گرفته نمی‌شد چون به‌نوعی او هم در کنار ظالم ایستاده بود و این موضوع از چشم کسی پنهان نماند. زن، زندگی، آزادی که از راه رسید، سلطه‌ مردانه هم به‌خصوص در شهرهای بزرگ با چالش مواجه شد. گروهی از همان روزهای اول راهشان را به‌صورت روشن از سایرین جدا کردند و در صف مخالفت با حجاب اجباری قرار گرفتند؛ از زنان در محیط خانواده حمایت کردند، با کمپین‌های رفع تبعیض و نابرابری در فضای مجازی همراه شدند ‌و در مقابل بی‌عدالتی‌ها در فضای واقعی ایستادند. دوستی تعریف می‌کرد در کافه وقتی صاحب کافه به زنان آنجا تذکر حجاب داده و گفته از ارائه‌ خدمات به زنان بی‌حجاب معذوریم او هم به نشانه‌ اعتراض از آن کافه بیرون آمده است. دوست من و مردان دیگری بعد از ژینا اگر از امتیازی به صرف «مرد»بودن برخوردار بودند به آن نه گفتند و عده‌ای از آنها حتی کارشان را در راه این حمایت از دست دادند. اما رفتار همه اینطور نبود. در این بین مردانی هم مثل گذشته با قدرت‌ به سرکوب زنان پرداختند و گروهی دیگر گاه با آن همراه شده و گاهی به اهرم فشار حکومت در فضای خانه تبدیل شدند. این عده که جنبش ژینا را مانعی برای بروز آزادانه‌ سلطه و کم‌رنگ‌شدن اقتدارشان می‌دانستند در مقابلش به روش‌های مختلف مانع‌تراشی کردند. در حالی که با شعار زن، زندگی، آزادی همراه شدند، در عمل نتوانستند خود را با آن تطبیق دهند. گاهی مبارزه با حجاب اجباری را کوچک و کم‌ارزش جلوه داده و می‌دهند و گاهی در کنار زنان می‌ایستند تا مبادا برچسب طرفداری از حکومت و متحجر‌بودن به آنها زده شود.بسیار، این جمله را بعد از روی‌کارآمدن دوباره‌ گشت‌های ارشاد، حتی از مأمورین حکومتی شنیده‌ایم که زن و دختر و خواهر خودم هم مثل شما بی‌حجابند ولی چه کنم که مامورم و معذور؟ این عده که از قدرت‌گرفتن زنان واهمه دارند با همراه جلوه‌‌دادن خود، در واقعیت شانه‌به‌شانه‌ حکومت قصد تحمیل حجاب اجباری را دارند. لیز پلانک در یادداشتی در روزنامه‌ واشنگتن‌پست با عنوان چرا مردسالاری مردان را می‌کشد، می‌نویسد: جامعه‌‌ مردسالار همانطور که زنان را محدود می‌کند با گذاشتن بارهای اضافه بر دوش مردان آنها را هم در وضعیتی آسیب‌زا قرار می‌دهد. وقتی مجبور به حمل ویژگی‌هایی مثل غیرت و محافظت از ناموس و حفظ قدرت مردانه هستید مدام تحت‌ فشارید. فشار کلیشه‌های جنسیتی گاهی آنقدر زیاد است که بعضی از مردان حتی بیماری را جزو نقاط ضعف خود تلقی می‌کنند و کمتر از زنان حاضر به مراجعه به مراکز درمانی و توضیح بیماری هستند.پلانک ادامه می‌دهد: هر فضایی که نابرابری‌ها را به چالش بکشد باعث ایجاد ناراحتی می‌شود اما بالارفتن آگاهی و حرف‌زدن از نابرابری‌ها مثل اینکه چرا زنان تهدیدی برای فرصت‌های مردان نیستند یا چرا وقتی به زنی ظلم می‌شود نباید تماشاچی بود می‌تواند موثر باشد. پلانک بخشی از این عدم همراهی را ناشی از ناآگاهی و نابرابری‌های تاریخی می‌داند و معتقد است باید بپذیریم همانطور که زنان و به دنبال آن جنبش‌های فمنیستی به‌دلیل نابرابری‌های تاریخی و تفاوت‌های ایدئولوژیک چند دسته‌اند، مردان هم دیدگاه‌ها و هویت‌های متفاوتی دارند. برای ایجاد همبستگی باید به هر کدام از این دیدگاه‌ها به صورت جداگانه نگاه کنیم. بسیاری از مردان سال‌هاست که همچون زنان به حاشیه رانده شده‌اند و فشار سنت‌ها بار سنگینی را بر دوش آنها گذاشته است که از آن بی‌خبرند. فشارهایی که تنها با حرف‌زدن و ایجاد آگاهی می‌توان آنها را به سمت یک مشارکت سازنده برد.درابتدا ممکن است حرف‌زدن از این نابرابری‌ها ناراحت‌کننده باشد یا حتی تغییری در همان لحظه ایجاد نکند اما به‌مرور می‌توان امیدوار بود که روزنه‌هایی از تغییر به وجود آیند؛ مثل آنچه که دو سال قبل اتفاق افتاد. تا پیش از ژینا، ادبیات زن‌ستیز، از طنزهای سخیف جنسیتی گرفته تا انواع نابرابری و تبعیض، طرفداران فراوانی در جامعه داشت. بسیاری از مردان در حکم تماشاچیانی بودند که در مأمن امن خود به نظاره‌ ظلمی که به زنان می‌رفت نشسته بودند و اعتراضی به آن نداشتند. اما بعد از ژینا از بین رشته‌های درهم‌تنیده و پوسیده‌ سنت، باورها و حرف‌های تازه و برابری‌خواهانه مجال بروز پیدا کرد و مردانی هم در کنار زنان علیه ظلم صدایشان را بلند کردند. قانون عفاف و حجاب قرار است از ۲۳ آذر ماه اجرایی شود و وظیفه‌ ماست که زن و مرد  در کنار هم در مقابل این قانون ضدانسانی بایستیم و تنها به دلگرمی و تشویق خواهرانمان بسنده نکنیم.

کدام رنگ برای من است؟

-«آبی برای دخترها و صورتی برای پسرها» +«برعکس نگفتی؟» -«نه! آبی دخترانه و صورتی پسرانه‌ست» این مکالمه‌ایست که اگر سوار ماشین زمان بشویم و با...