۱۴۰۳ دی ۶, پنجشنبه

خشونت خانگی در زمانه بحران

 


کلاف سردرگم بحران‌هایی که اهالی خاورمیانه هر روز و هر ساعت با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنند، دقیقه به دقیقه درحال پیچیده‌ترشدن است، این رویداد‌ها در ایران، به‌ویژه در سال‌های اخیر، با سرعتی سرسام‌آور رخ‌ داده‌ از گرانی بنزین و درگیری‌های آبان ۸۸ تا سرنگونی هواپیمای اوکراینی، از سیل و زلزله و بی‌خان‌و‌مانی، تا شیوع همه‌گیری کووید و تا امروز که به حادثه قتل مهسا امینی و خیزش انقلابی مردم ایران علیه جمهوری اسلامی و کشتار بی‌وقفه و هول‌‌آور شهروندان رسیده است.در کنار همه این‌ها، وضعیت اسف‌بار اینترنت، از بین رفتن منابع درآمد بسیاری از خانواده‌ها بر اثر سوءمدیریت‌ها و فساد سیستماتیک، تورم افسارگسیخته و کمبود دارو و گرانی مواد غذایی و آلودگی شدید هوا را هم باید افزود.تدوام وضعیت‌ اضطراری متناوب و غیرقابل پیش‌بینی که باعث اندوه، خشم و نارضایتی گسترده‌ای شده روان جامعه را بیمار کرده و از آنجا که خانه و خانواده شاکله اصلی جامعه است نمی‌توان وضعیت مطلوبی را درباره بروز انواع خشونت خانگی متصور شد.بی‌شک هسته اولیه تشدیدکننده یا پدیدآورنده خشونت در این هزارتوهای بحرانی، عصبانیت از وضعیت ناپایدار اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و نیز احساس ناامیدی وسرخوردگی استحتی آمارهای حکومتی دولت ایران که به‌صورت رسمی از سوی خبرگزاری‌های نهادهای رسمی منتشر می‌شود از افزایش خشونت‌های خانگی، به‌ویژه در سال‌های اخیر و پس از بروز بحران کرونا خبر می‌دهد. چنانچه خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) به نقل از بهزاد وحیدنیا، مدیرکل مشاوره و امور روانشناختی سازمان بهزیستی عنوان کرد که تماس‌های مردم در حوزه اختلافات زوجین سه‌برابر شده است.همچنین مدیرکل دفتر معاینات بالینی سازمان پزشکی قانونی در خبری از بررسی حدود ۷۵هزار مورد از انواع‌ خشونت خانگی در سال ۱۴۰۰ سخن گفته و عنوان کرده بود که آمار نزاع در سال ۱۴۰۰ معادل ۳۷درصد کل آمار معاینات بوده است. آمار خشونت خانگی شامل همسرآزاری و کودک‌آزاری نیز حدود ۷۵هزار مورد در سال ۱۴۰۰ بوده است.و نکته اساسی اینجاست که این آمار همگی آن دسته از خشونت‌های خانگی را در بر می‌گیرد که علنی و بیان شده و به مرحله شکایت رسیده است نه آن خشونتی که همچنان در سکوت و پستوی خانه‌ها در حال روی دادن است.از سوی دیگر، این آمار مربوط به پیش از بروز وضعیت ناامن کنونی در کشور بوده و هم اکنون، در خلأ اطلاعات، با زندانی‌شدن خبرنگاران برجسته حوزه‌های اجتماعی و زنان و محافظه‌کاری سازمان‌ها و رسانه‌ها، آمارها از آنچه در واقعیت رخ می‌دهد بسیار کمتر است.آزارهای روانی و ناامنی روزافزاون در جامعه ایران، با توجه به ماهیت زنانه جنبش زن، زندگی، آزادی هم در سطح اجتماعی و هم گستره فردی، زنان را بیشتر هدف قرار می‌دهد و بیراه نیست اگر در برخی خانواده‌های متعصب مذهبی یا در شهرهای کوچک، با افزایش فشار بر زنان، به‌ویژه در حوزه حجاب از سوی حکومت، این درگیری‌ها در خانواده نیز روزافزون شده باشد.محدودیت های مبتنی بر آزارهای اجتماعی حکومت برای زنان، پیش از این نیز دستمایه قتل‌های ناموسی یا شکنجه‌های جسمی و روانی به بهانه حفظ ناموس و آبرو بوده است و می‌توان گفت شالوده آن را تشکیل می‌داده؛ اما می‌توان چنین پیش‌بینی کرد که در بخشی از اجتماع، با افزایش فشار از سوی حکومت، آزار در ساختار خانواده مردسالار و مذهبی نیز افزایش یافته است.از سوی دیگر، زمانی که بحران‌های اجتماعی و رویدادهای غیرفردی، همچون انقلاب یا جنگ رخ می‌دهد، بحران‌هایی که در هسته کوچک‌تر، جامعه یعنی خانواده روی می‌دهند کم‌کم از سرتیتر اخبار حذف می‌شود. درواقع، تمایل بنگاه‌های خبری و نیز مخاطبان آن‌ها به پیگیری اخبار در سطحی وسیع‌تر است و در همین بی‌خبری یا سکوتی که ناشی از سایه‌انداختن بحران‌های عمیق اجتماعی است، فریاد زنان و کودکانی که روزانه در معرض انواع خشونت خانگی هستند، کمتر شنیده می‌شود.برای مثال شنبه دهم دی‌ماه سال جاری، خبری از وقوع قتلی ناموسی در شهرستان خمین منتشر شد. بر اساس این خبر، پدر و دایی دختر ۱۶ساله‌ای که به واسطه مادرش از ارتباط اینترنتی او با مردی در شبکه مجازی مطلع شده بودند، چنان او را کتک زدند که جان باخت.گرچه این خبر برای ساعاتی در شبکه‌های مجازی و شاید برای یک روز در صفحه روز‌نامه‌ها دیده شد، وسعت و سرعت وقوع رویداد‌های غیرمترقبه در کشور به حدی است که کمتر کسی دغدغه پیگیری آن را داشت.از طرف دیگر، در اخباری که از این موضوع در رسانه‌ها منتشر شده است، هادی افراسیابی، فرمانده انتظامی شهرستان خمین در استان مرکزی قتل این دختر نوجوان را را نه ناشی از زنجیر‌های دربند کننده زنان در جامعه مردسالار که حاصل عدم فرهنگ‌سازی در خصوص استفاده از فضای مجازی برای کاهش آسیب‌ها و پیامدهای آن بر خانواده‌ها دانست؛ بدین‌معنا در زمانه‌ای که اینترنت به‌صورت عادی به دلیل محدودیت‌های حکومتی در ایران به پدیده‌ای غیر‌قابل دسترس بدل شده، حتی قتل ناموسی دختری نوجوان توسط نیروی انتظامی به حاشیه رانده می‌شود و موضوع به برجسته‌سازی ایدئولوژی جمهوری اسلامی محدود می‌شود.عمر این خبر دربرابر سیل اخبار بی‌وقفه از اعدام‌ها و کشتارها و دستگیری‌ها و درگیری‌های حکومت با مردم چندان زیاد نبود؛ چراکه در سرزمینی که جان آدمی بی‌بهاست، مرگ ارزان است و مرگ‌های کوچک ارزان‌ترند.و بدین‌گونه است که اخبار ناشی از خشونت در سطوح محدود و محلی، قربانی پوشش خبری بحران‌های بزرگ‌تری می‌شود که در سطحی گسترده‌تر درحال رخداد است و این موضوع، می‌تواند تریبون را برای تایید و انتشار ایدئولوژی‌های مبتنی بر مردسالاری و تبعیض و نیز در راستای خواست حاکمیت تغییر دهد.نه فقط کودکان کار، که بسیاری از زنان سرپرست خانوار نیز در بحران کنونی بیشتر در معرض آسیب‌اند؛ چراکه قطعی شدید و سانسور راه را برای فعالیت آزادانه‌تر مردم در فضای مجازی بسته و از بین رفتن مشاغل نوپا یا کوچک مجازی نیز باعث بروز بیکاری گسترده در کنار افزایش هزینه‌های زندگی شده که یکی دیگر از عوامل تشدید و بروز خشونت های خانگی است. در این میان وضع زنان سرپرست خانوار یا دخترانی که در رویای استقلال بوده‌اند ،خود، بحرانی دیگر است.برخی از زنان به دلیل از دست دادن شغل خود در معرض انواع خشونت‌ها از سوی همسران معتاد یا شوهرانی می شوند که از آنها انتظار نان‌آوری برای خانواده داشته‌اند؛ همچنین انحلال مراکز کمک‌رسانی و سازمان‌های مردم‌نهاد که با سرکوب حکومت طی ماه‌های گذشته شدت یافته، مرهم روی زخم این افراد را از آن‌ها گرفته است.با این حال همچنان یک مساله باقی است و آن اینکه با ترافیک بحران‌ها و زایش و استمرار آن‌ها چگونه می‌توان از خشونت‌ خانگی کاست.شاید امروزه در نبود یا دسترسی محدود به اینترنت و فضای مجازی، زمینه فرهنگ‌سازی و اطلاع‌رسانی در این باره تنگ‌تر شده باشد، اما راهکار اصلی را می‌توان همچنان در مراقبت‌های اجتماعی یافت که این روزها، با افزایش همدلی بین مردم ایران بروز یافته است.وقتی شهروندان خود را دربرابر حکومتی که جوان و کودک و زن و مرد را قربانی می‌کند، یکی می‌بینند و برای مرده‌های یکدیگر خواهر و مادر و برادر و پدر می‌شوند می توانند از رهگذر همین همدلی از بروز بحران‌های خشونت‌آمیز در خانواده نیز جلوگیری کنند.بسیاری از خشونت‌ها چه به‌صورت روانی و چه به‌صورت جسمی در سکوت خانه‌ها رخ می دهد، آن‌ها اتفاقات سر به مهری هستند که از دید مخفی نگاه داشته می‌شوند؛ در حالیکه همدلی و یافتن راهی برای گفت‌و‌گو می‌تواند در این زمانه وحشت، خانه‌ها را کمی امن‌تر کند. در کنار این، همچنان نباید از تماس با مجموعه‌های مداخله‌گر همچون ۱۲۳ یا اورژانس اجتماعی غافل شد.در حالیکه دیگر امیدی به تصویب قوانین حمایتی یا فعالیت و حتی تولد سازمان‌های مردم‌نهاد برای حمایت از زنان و کودکانی که عمده قربانیان خشونت خانگی هستند، وجود ندارد، بهترین راهکار ممکن می تواند کاهش عوامل بروز درگیری‌ها بین اعضای خانواده با درایت، هوشمندی و براساس تجربه باشد؛ افزون بر این، آگاهی افراد امن برای کمک در شرایط اضطراری و نیز تلاش برای افزایش آگاهی فردی می‌تواند به کاهش آسیب‌ها در زمانه بحران‌ها جلوگیری کند.

کاسب‌کاران حجاب اجباری و تعلیق زندگی زنان

متن نهایی قانون حمایت از خانواده از طریق ترویج فرهنگ عفاف و حجاب پس از رفت‌و‌آمدهای متعدد میان مجلس ایران و شورای نگهبان، در قالب ۷۴ ماده و ۵ فصل تنظیم و تصویب شد. محمدباقر قالیباف، رئیس مجلس شورای اسلامی اعلام کرده که این قانون ۲۳ آذرماه ابلاغ خواهد شد و مطابق ماده ۷۴ این قانون، مدت‌زمان آزمایشی آن سه سال تعیین شده است.طبق این قانون، فردی که که تصویرش از طریق سامانه‌های هوشمند به‌صورت قطعی احراز هویت شده، بدون احتیاج به مراجعهٔ حضوری با پیامک اخطار مواجه می‌شود و جریمهٔ پنج میلیون تومانی‌اش معلق است و در صورت تکرارنکردنِ تخلف، بخشیده می‌شود؛ اما در صورت تکرار تخلف توسط فرد برای بار دوم، علاوه بر ۱۰ میلیون تومان جریمه، پنج میلیون تومان جریمهٔ معلق هم دریافت می‌شود. افرادی که اصرار بر تردد بدون شال و روسری و امثال آن داشته باشند، درصورتی‌که این اتفاق برای بار سوم بیفتد، این بار تخلف به جرم تبدیل می‌شود و به‌دستور قضایی فرد از ۲۰ تا ۸۰ میلیون تومان به تشخیص قاضی جریمه می‌شود؛ در صورت تکرار برای بار چهارم مبلغ به ۸۰ تا ۱۶۵ میلیون تومان افزایش پیدا می‌کند.این مصوبه، هم‌صدایی و اعتراض گروه‌های مختلف مدنی و صنفی را به دنبال داشته است؛ ۹۲۳ نفر از معلمان در حمایت از حق انتخاب پوشش زنان در بیانیه‌ای اعلام کردند: زنان و جوانان و به‌طور اخص دختران جوان آگاه و شجاع ما در عمل نشان داده‌اند که به اصل بنیادین حق مالکیت بر بدن باور عمیق پیدا کرده‌اند و می‌دانند که سایر وجوه آزادی بر این اصل بنا شده است و در طول سال‌های اخیر به‌ویژه از سال خونین ۱۴۰۱ اثبات کرده‌اند که حتی به قیمت جان اجازه نخواهند داد هیچ‌کس این حق را از آنها سلب نماید و به جز عقل سلیم و درک اجتماعی و بالطبع قانون برآمده از آن هیچ معیار محدودکننده دیگری را نخواهند پذیرفت.جمعی از فعالان و نهادهای حامی حقوق کودکان نیز در بیانیه‌ای نوشتند: قانون موسوم به حجاب و عفاف آشکارا در تقابل با حقوق بنیادین کودکان وفق قوانین بین‌المللی و داخلی کشور است. این متن در فصل پنجم خود از ماده ۳۷ تا ۷۴ به تعیین مجازات برای طیف وسیعی از پوشش‌های عرفی تحت عناوینی از قبیل برهنگی، بی‌عفتی، کشف حجاب و بدپوششی در انظار عمومی، معابر یا اماکن عمومی اعم از فضای حقیقی یا مجازی پرداخته و در این میان برای کودکان ۹ تا ۱۸ سال نیز جرم انگاری‌های جدیدی را در نظر گرفته است.نویسندگان این بیانیه با یادآوری اصول آزادی‌های مشروع و اساسی و اجماع جامعه‌ مدنی ایران برای دفاع از حقوق و آزادی‌های همه افراد بالاخص کودکان فارغ از جنس، مذهب، نژاد، ملیت، قومیت، طبقه اجتماعی اعلام کردند که حقوق کودکان نه قابل‌ مذاکره است و نه قابل چشم‌پوشی و مسئولیت مدنی و سیاسی اجرای مفاد این قانون و تبعات آن و پاسخ‌گویی در پیشگاه مردم و تاریخ، هم متوجه‌ دولت، به عنوان نهاد متولی صیانت از حقوق کودکان، و هم سایر نهادها و افرادی است که در تدوین، تصویب و اجرای چنین قانونی نقش دارند.بیش از ۳۰۰ تن از کنشگران زن و فعالان مدنی هم در بیانیه‌ای به مصوبه جدید مجلس اعتراض کردند. متن این بیانیه به شرح زیر است؛ «مجلس دوازدهم که با کمترین آراء مشارکت مردم در تاریخ انتخابات مجلس تشکیل شده، درحالی لایحه 74 ماده‌ای را به بهانه عفاف و حجاب تصویب کرده که مداخله حکومت در امر پوشش زنان از نظر اکثریت مردم امری مشروع و قابل‌قبول نیست و  عقل جمعی ایرانیان امروز از پسِ تجربه رنج‌آور تاریخی، پوشش زنان را امری شخصی قلمداد می‌کند. به‌طوری که بر اساس پیمایش ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان که در سال 1402 توسط مراکز دولتی انجام شده، 84 درصد مردم ایران ـچه آنان که معتقد به حجاب هستند و چه آنان که نیستندـ مخالف مداخله دولت در این حوزه هستند. اما به نظر می‌رسد این مصوبه، صرفاً حجاب و عفاف را بهانه کرده تا اساس رابطه دولت شهروند را به ساختار حاکم محکوم تغییر داده و نهادینه سازد. سیستم امنیتی نظارتی که این قانون بر جامعه حاکم می‌کند، نه‌تنها زندگی شخصی بسیاری از مردم به‌ویژه زنان را تحت نظارت و کنترل خود می‌گیرد بلکه روابط شهروندان با یکدیگر را نیز به روابطی پر از سوءظن و تردید و بی‌اعتمادی تنزل می‌دهد. نتیجه‌اش، فروپاشیِ همبستگی اجتماعی است که لازمه تداوم سلامت یک جامعه است. اجرای این مصوبه و اختصاص منابع مالی فراوان برای پیشبرد اهداف آن از بودجه عمومی کشور، آشکارا درآمدزایی برای اقلیتی کم‌شمار یعنی کاسبان حجاب را تضمین می‌کند و در عوض سایه شوم بی‌ثباتی و ناامنی را بر کسب‌و‌کار اکثریتی از مردم (از یک مغازه‌دار ساده تا یک کسب‌و‌کار فردیِ اینستاگرامی تا شرکت‌های بزرگ استارتاپی و...) می‌گستراند. گستردن سایه بی‌ثباتی و ناامنی بر سر معیشت مردم و نیز بر زندگی نیمی از جمعیت می‌تواند کل آینده را در برابر چشم جامعه مبهم و تیره‌وتار نماید و روانِ جامعه را دچار پریشانی سازد.چنین قانونی نه تنها باعث رشد کاسبان حجاب در اشکال مختلف از جمله درآمدزایی از طریق امر به معروف می‌شود بلکه می‌تواند امکان گسترش رذایل و منکرهای ریز و درشت از جمله اخاذی برای گزارش ندادن، رواج تسویه حساب‌های شخصی به این بهانه و...  را فراهم کند و جامعه ایران را به سراشیبی سقوط اخلاقی سوق دهد. برای نمونه همان‌طور که همه پژوهش‌های علمی نشان می‌دهد همواره یکی از دلایل سوءاستفاده جنسی از زنان، وجود روابط نابرابر قدرت میان زنان و مردان در حوزه‌های گوناگون بوده است، این درحالی است که این «قانون» به تعمیم رابطه نابرابر قدرت میان شهروندان در حوزه‌های جدید می‌انجامد. برای مثال رابطه نابرابر را حتا در سطح روابط میان راننده تاکسی اینترنتی و مشتری زن می‌گستراند. اما مهم‌تر از همه، این قانون بنیادِ حق انتخاب را از شهروندان به‌ویژه زنان در زندگی شخصی‌شان می‌رباید. بی‌شک حق انتخاب که برخی آن را حق طبیعی و برخی دیگر حقی خدادادی تعریف می‌کنند اگر از انسان ستانده شود نه تنها کرامت انسانی افراد، بلکه ضرورتِ دین را نیز زیر سوال می‌رود. چرا که اگر قرار بود انسان‌ها بدون برخورداری از حق انتخاب به دنیا بیایند، دیگر هدایت و ایمان و بسیاری از خصایص انسانی دیگر معنا و مفهوم خود را از دست می‌داد. زیرا اعتبار همه این مفاهیم در زندگی بشر در سایه حق انتخاب انسان‌هاست که معنا می‌یابد. اما گویا یک اقلیتِ کوچکِ خودخدابین می‌خواهند نه تنها حق طبیعی و خدادادی زنان را که سال‌هاست از آنان سلب شده، در ساختاری جدید و در مقیاسی گسترده تداوم بخشند بلکه تصمیم گرفته‌اند خود را جای خداوند بنشانند و کلیددار بهشت و جهنم برای همه مردم شوند تا هر زمان که یک کاسبِ حجاب اراده کند بتواند با سلیقه و ذهنیت خود، کسب‌و‌کار یک شهروند را تعطیل، آموزش یک دانش آموز و دانشجو را معلق، زندگی و حیات یک شهروند را مختل، کرامت و عزت نفس یک نفر دیگر را نابود، و تن و بدن زنان را به زنجیر و تحقیر بکشاند. 

 

کدام زن؟ کدام مادر؟

 


دوم دی در تقویم رسمی ایران روز زن است که به شکل عرفی به عنوان روز‌ مادر هم شناخته می‌شود.همان زنی که ارث و دیه‌اش نصف مرد است. زنی که حق انتخاب لباس و سبک زندگی‌اش را ندارد. خواندنش ممنوع است، نمی‌تواند رییس جمهور یا قاضی شود. همان زنی که اگر ازدواج کند حق طلاق، خروج از کشور و انتخاب مسکن را ندارد. همان زنی که شوهرش می‌تواند او را مورد تجاوز قرار دهد، اما این تجاوز حتی جرم‌انگاری نشده. همان زنی که اگر مادر شود حق ولایت فرزندانش را ندارد و برای یک عمل جراحی ساده حتی نیازمند رضایت پدر فرزند است، همان مادری که پدر می‌تواند فرزندش را بکشد و به شکل متناسب مجازات نشود. همان مادری که نمی‌تواند نام خانوادگی و تابعیتش را به فرزندش منتقل کند. همان مادری که از امنیت شغلی پس از زایمان و سایر حمایت‌ها محروم است و پس از مادر شدن ممکن است خانه‌نشین شود. همان مادری که می‌گویند مقدس است اما هیچ حقی نسبت به فرزندش ندارد.دوم دی در تقویم رسمی ایران، روز زن است. زنی که توسط حکومت به شکل سیستماتیک سرکوب می‌شود اما امروز با رنگ صورتی، متن‌های رومانتیک و شعارهای توخالی، تزیین می‌شود.

۱۴۰۳ آذر ۲۸, چهارشنبه

زن زندگی؛ آن زنی باشیم که مردسالاری کمر به قتلش بسته است

 


آندریا دورکین جنایت‌های تاریخی علیه زنان را نسل‌کشی می‌خواند و می‌گفت اقدامات نسل‌کشی علیه زنان کم‌تر مورد توجه قرار گرفته‌اند و هرگز باعث خشم، وحشت یا تاسف نشده‌اند. این نفرت جنسیتی از نظر میزان شدت، بی‌منطق‌ و خفت‌بار بودنش برای حرمت انسان، با نفرت نژادی برابری می‌کند. در هفته‌های گذشته خبرها فاجعه‌ای را یادآوری کردند که شاید خیلی‌هایمان به فراموشی سپرده بودیم: زن‌کشی. هر چندوقت یک‌بار خبر قتل فجیع زنی به دست شوهر، پدر یا برادرش فکرمان را به خود مشغول می‌کند و بعد در انفعال عمدی قانون‌گذاران و مجریان قانون با استیصال می‌آمیزد و فراموش می‌شود. امروز ۲۵ نوامبر، روز جهانی منع خشونت علیه زنان است. امروز را در سراسر جهان به یادآوری ضرب‌وشتم‌ها، تجاوزها، تعرض‌ها و قتل‌ها می‌پردازیم. شاید حالا وقتش رسیده باشد که به اختصاص دادن باقی ۳۶۴ روز سال به فراموش‌کردن هر آن‌چه می‌دانیم پایان دهیم و سعی کنیم که خشم‌ و استیصالمان را به یاد بیاوریم، نه فقط امروز، که هر روز آن را یاد بیاوریم و سعی کنیم که علیه کشتار هرروزه‌مان بایستیم، به آن بیاندیشیم و در آن عمیق شویم؛ ببینیم به چه بهانه‌‌هایی به قتل می‌رسیم و از به‌دست‌دادن این بهانه‌ها دریغ نکنیم.  اگر چه دستمان با سرکوب پیاپی فعالان فمینیست، بسته‌شدن خانه‌های امن، مانع‌تراشی بر سر تحصیل و اشتغال زنان، دستمزد‌های اندک، الزام زنان به ازدواج و زاییدن، دشوار ساختن طلاق و حضانت و هزاران زنجیر دیگر بسته است اما هنوز می‌توان به «نه حتی یکی کم‌تر وفادار بود و به این فکر کرد که حفاظت از زندگی‌هایمان، در بی‌قانونی و دست‌بستگی مطلق، چگونه امکان‌پذیر خواهد بود. تجربه کشورهای دیگر نشان می‌دهد که به‌رسمیت‌شناختن زن‌کشی می‌تواند از شمار قتل‌ها بکاهد، اما برای مبارزه‌‌ای تمام‌عیار با آن، به چیزی بیش از قانون‌گذاری و تشدید مجازات نیاز است؛ فهم زن‌کشی در گرو فهم گستره‌ای از خشونت‌هاست. در هفته‌های گذشته، چند مورد زن‌کشی رسانه‌ای شد که هر یک به نوعی آشکارکننده‌ درهم‌تنیدگی‌هایی است که مردسالاری را سر پا نگه می‌دارند، اما بگذار امروز را به یکی از آن‌ها بپردازیم، به ام‌البنین. ام‌البنین در آخرین جمعه‌ آبان‌ جان باخت، چند روزی به‌خاطر ضربه‌های کلنگ همسرش جواد به کما رفته بود. گزارشی که از این قتل منتشر شده، زندگیِ حاشیه را ترسیم می‌کند و با محرومیت از تحصیل و کودک‌همسری شروع می‌شود. جواد در ۱۳‌سالگی و ام‌البنین در ۱۶‌سالگی صیغه محرمیت خوانده بودند و از بین آن دو، این ام‌البنین بود که شغل ثابت داشت و هزینه‌های زندگی را تامین می‌کردک بیکاری و اعتیاد به جواد احساس حقارت می‌داد: عقده‌های حقارت روی هم تلنبار شده بود تا این که او یک روز قهر کرد و پنج ماه به خانه برادرش رفت. وقتی بازگشت ادعا کرد ما با هم نامحرم هستیم. به گونه‌ای که ۱۰ روز با من هیچ رابطه عاطفی نداشت. من هم که به خاطر خانواده‌ام مصرف شیشه را به متادون تبدیل کرده بودم، این جمله او را نتوانستم تحمل کنم.دورکین می‌نویسد پدیده‌ حیرت‌آوری است که مردان باور دارند ـو واقعاً معتقدندـ که حق تجاوز‌کردن را دارند. هنگامی‌ که این را به مردها بگویید، احتمالاً نمی‌پذیرند. آن‌هایی از شما که معتقدید حق تجاوز‌کردن دارید، دست‌تان را بلند کنید؛ مطمئناً دست‌های زیادی بالا نخواهد رفت. در بطن زندگی است که مردها باور دارند حق تحمیل رابطه‌ جنسی، که تجاوز نمی‌نامندش را دارند. گویی احساس حقارت جواد این‌جاست که به خشم گره می‌خورد و کلنگی به دست می‌گیرد و بر تن زنی ضربه می‌زند، این‌جا که بیکاری و اعتیاد دستش را از تحمیل رابطه‌ جنسی کوتاه کرده است و زنش، که طبق قاعده باید دارایی و فرمان‌بردار او باشد، به او نه می‌گوید. دورکین همچنین جایی می‌نویسد که زنان قرار نیست پول داشته باشند، وقتی که آنان پول داشته باشند، حق انتخاب هم خواهند داشت و یکی از آن انتخاب‌هایی که زن‌ها می‌توانند بکنند این است که با مردها نباشند. و اگر زنان انتخاب کنند که با مردان نباشند، در نتیجه مردان از ارتباط جنسی که احساس می‌کنند حقشان است، محروم خواهند شد.شاید شدت‌گرفتن این قتل‌های هولناک، که البته هرگز هم قتل خوانده نمی‌شوند و اختلافات خانوادگی نام می‌گیرند، انتقامی از زن، زندگی‌، آزادی باشد؛ هم‌پای سرکوب‌ که هرروز افسارگسیخته‌تر می‌شود و هم‌پای حکم‌های طولانی برای فعالان حقوق زنان و دست‌دردست حذفشان از فضای اندیشه: واکنش مارک لپین همان واکنش خشونت‌آمیزی بود که مردم در جنوب آمریکا نسبت به پایان تفکیک نژادی و برداشتن علامت‌های فقط سفیدها داشتند. در روز ششم دسامبر ۱۹۸۹ مارک لپین اسلحه‌ای نیمه‌خودکار به دست گرفت و به دانشگاه پلی‌تکنیک مونترال رفت، زنان و مردان را تفکیک کرد و زنان را به گلوله بست و سرآخر خود را کشت. در نامه‌ خودکشی‌اش صراحتا نوشته بود که اقدامش نه اقتصادی، که سیاسی است: تصمیم گرفتم فمینیست‌ها را، که همیشه زندگی‌ام را نابود کرده‌اند، به درک بفرستم. هفت سال است که زندگی هیچ لذتی برایم نداشته است. تصمیم دارم به زندگی این سلیطه‌ها پایان دهم.  حتی اگر رسانه‌ها من را قاتلی دیوانه بنامند، من خودم را اندیشمندی منطقی می‌دانم که به هیبت فرشته‌ مرگ درآمده تا دست به اقدامی افراطی بزند. فمینیست‌ها همواره خشمگینم کرده‌اند.  آن‌ها فرصت‌طلب‌هایی هستند که می‌خواهند از دانش انباشته‌شده توسط ما مردان استفاده کنند.در سالگرد قتل‌عام زنان به دست مارک لپین، آندریا دورکین سخنرانی‌ای کرده بود که خواندن بخش‌هایی از آن در مواجهه با کشتار هرروزه زنان الهام‌بخش خواهد بود: از زنانی که به قتل رسیده‌اند، ممکن است برخی فمینیست بوده‌ باشند و برخی نه. زنان این حق را پیدا نمی‌کنند که بگویند چه هستند، چون همه ما نهایتا یکی هستیم. مردان اطراف ما هر اقدامی که برای شرافتمان انجام دهیم را اقدامی فمینیستی تلقی می‌کنند، چه این‌طور باشد چه نه؛ هر اقدامی برای خروج از حلقه‌ اطاعت اقدامی فمینیستی است، چه اینطور باشد چه نه. می‌خواهم این را به همان خوبی درک کنیم که مارک لپین درک کرد. می‌خواهم چیزی بگویم که گفتنش برایم بسیار دشوار است. فکر می‌کنم یکی از مهم‌ترین تعهداتی که هرکس می‌تواند به زندگی یا به فمینیسم بدهد این باشد که مطمئن شود اگر به دست یک زن‌بیزار به قتل برسد، حتما حقش بوده است: که حتما هر کاری که او در ذهنش به آن متهمش کرده را انجام داده‌، که حتما هر خیانتی که به‌خاطرش او را می‌کشد، مرتکب شده است.فمینیست‌ها باید بدانند که درحالی‌که ما خودمان را زیاد جدی نمی‌گیریم، مردان اطرافمان اغلب ما را جدی‌ می‌گیرند. فکر می‌کنم راهی که بتوانیم این زنان را، که به خاطر جرائمی که مرتکب شده یا نشده‌‌اند یعنی جرائم سیاسی محترم بشماریم این است که تمام جرائمی که به خاطرش کشته شده‌اند را مرتکب شویم: جرائمی علیه برتری مردانه، جرائمی علیه حق تجاوز، جرائمی علیه حق مالکیت مردان بر زنان، جرائمی علیه انحصار مردان بر فضای عمومی و گفتمان عمومی. چه مردان خوششان بیاید چه نه، باید قدرت عمومی را از آن‌ها پس بگیریم. اگر لازم باشد با اسلحه با آن‌ها مقابله کنیم، باید با اسلحه با آن‌ها مقابله کنیم. به هر طریق ممکن باید مردان را خلع‌سلاح کنیم. ما باید آن زنانی باشیم که میان مردان و زنانی که قصد دارند بهشان آسیب بزنند می‌ایستند. باید به مجازات‌ناپذیری مردان پایان دهیم. آن‌چه تلاش دارم بگویم این است که همه ما مسئولیت داریم آن زنی باشیم که مارک لپین می‌خواست بکشد. بر ماست که با همان یاد و با همان شجاعت زندگی کنیم. بر ماست که ترس را کنار بگذاریم. بر ماست که تاب بیاوریم. که خلق کنیم. که مقاومت کنیم. بر ماست که به اختصاص‌دادن ۳۶۴ روز دیگر سال به فراموش‌کردن هر آن‌چه می‌دانیم پایان دهیم. باید هر روز به یاد بیاوریم. باید زندگی‌هایمان را به آن‌چه می‌دانیم اختصاص دهیم و علیه قدرت مردانه‌ای که علیه‌مان استفاده می‌شود مقاومت کنیم.

رها زیستن در بند اشغالگران برای وریشه مرادی

 


وریشه، آیا صدای ما را می‌شنوی؟ دستان‌مان را از پس چندین مرز و اقیانوس و کو‌ه‌ و دشت‌ به سویت دراز می‌کنیم؛ به سوی تو که از دل زندانی استوار بر عدالتی واژگون، غزل آزادی می‌خوانی. تو که آزادگی را در اجرایی خود‌آیین، بی‌اعتنا نسبت به هر اجبار و سرکوب بیرونی، در تک‌تک تصمیمات و کلماتت حیات دوباره می‌بخشی. تو که دوست داری جوانا صدایت کنند و حتی نام‌ات به انتخاب خودت است. جوانا، ما آزادگی روح سرکش تو را می‌بینیم. آیا تو صدای ما را می‌شنوی؟جوانا، از زمانی که خبر حکم ننگین‌ات از تهران تا کوبانی و برلین و پاریس پیچیده، مردان و زنان بسیاری شب برای حق‌خواهی از تو فریاد کشیده‌اند و خواستار لغو این حکم تلافی‌جویانه شده‌اند. اما همه از پیچیدگی وضعیت تو خبر ندارند. کاربری در ایکس نوشته بود، زن کردی که با داعش جنگیده چرا برگشته ایران؟ نگرانت بود، اما ساده‌لوحانه فکر می‌کرد فهم تو از آزادی، صرفا گشت‌وگذار در مزارع زیتون در کوبانی‌ است. سوالش یادآور نامه‌ای‌ است که مارتین لوتر کینگ، مبارز جنبش مدنی سیاهان آمریکا، از زندان برمینگم نوشته بود. از او پرسیده بودند چرا به ایالت آلاباما، این مهد نژادپرستی، برگشتی؟ مگر از عواقب‌اش خبر نداشتی؟ و کینگ پاسخ داده بود، من اینجا هستم چون بی‌عدالتی اینجاست. و تو در ایرانی چون بی‌عدالتی اینجاست؛ تو که همه خاورمیانه را خاک عزیزت می‌دانی، از روز اول جنگ با داعشیان در کوبانی حضور داشتی و هنوز آثار جراحت نبرد با داعش را به تن داری.جوانا، ما شاهدان تاریخی جراحت تو‌ایم. هرگز این ننگ را فراموش نمی‌کنیم که دادگاه تو تحت حکومتی برگزار می‌شود که مبارزه با داعش را یکی از افتخارات منطقه‌ای و بین‌المللی خود می‌‌داند. یادمان نرفته که تو را هم مثل هر مبارز خط مقدم دیگر، باید قهرمان این خطه می‌خواندند، مثل دیگرانی که با داعش جنگیده‌اند؛ آن هم در زمانی که از طالبان در کابل تا بایدن در واشینگتن، از سران سپاه در تهران تا رییس علمای اهل سنت در عراق، همه مدعی‌اند که قهرمان اصلی سرنگونی داعش و تثبیت امنیت در منطقه‌اند. در میانه هیاهوی مردان، جوانا ما شاهدیم که تو، یک مبارز واقعی علیه داعشیان، 15 ماه است که صبح‌ها در زندان اوین چشم باز می‌کنی. با استناد به پرونده‌ای که سرتاته‌اش را بگردی هیچ یافت نمی‌شود؛ نه قتلی، نه جنایتی، نه دزدی، نه هیچ قانون‌شکنی، نه حتی بی‌مهری. پرونده از آن زنی‌ است که عاشق شور است و جنبش و حرکت. در مدرسه ورزش درس می‌دهد و حتی در زندان، با وجود درد گردن و کمر، پای ثابت نرمش با همبندانش‌ است. در جشن تولد همبندیان خود کردی می‌رقصد. نان می‌پزد. کتاب می‌خواند. در تک‌تک تحصن‌های اوین برای حق‌خواهی زنان زندانی حی و حاضر است. پروندهات پیشینه زنی‌ است که درد بی‌نانی مردم را دارد. درد آزادی را. همگی ما شهادت می‌دهیم که تو فقط و فقط یک جرم داری: از حاشیه می‌آیی؛ حاشیه‌ مرکزِ شیعه، مرکزِ مردانه، مرکزِ فارس.جوانا، بارها به عکس‌هایت نگاه کردیم؛ به آن چشمان نافذ و گونه‌های استخوانی و قامت استوار. بارها تلاش کردیم از دریچه‌ چشم‌هایت شهامت و عزم زنی را دریابیم که پس از ماه‌ها تحمل شکنجه، با آگاهی کامل از روحیه انتقام‌جویانه‌ مسوول پرونده‌اش، قاضی ابوالقاسم صلواتی، نه تنها در برابر او سر خم نکرد، بلکه از رفتن به دادگاه او امتناع کرد تا نسبت به حکم بی‌اساس اعدام دو زن دیگر، شریفه محمدی و پخشان عزیزی، اعتراض کند. در جلسات دادگاه، نه خودت حق صحبت داشتی و نه تیم‌ات حق دفاع. فقط یک حق انتخاب داشتی: حضور یا عدم حضور در دادگاه. همان یک گزینه‌اش را خرج آزادی دیگری کردی.در یکی از عکس‌ها یک شال زرد به تن داری و در فضای باز در حال رقصیدنی. دوست داشتم از پس همه سیاست‌هایی که به دنبال سیاه‌نمایی‌ تو و دشمنی ما با یکدیگرست، بی‌اعتنا به آتش جنگی که به قول خودش سراسر خاورمیانه را گرفته به تو بگویم، چقدر رنگ زرد به تو می‌آید. چقدر خنده به صورت‌ات می‌آید. می‌دانیم عاشق کوه‌نوردی هستی اما از مرداد سال پیش که به اتهام بغی بازداشت شدی، سهمت از آفتاب چهارگوش تنگ و خمود هواخوری اوین بوده. جوانا، ما شاهد بودیم که اولین جلسه دادگاهت در تهران در اردیبهشت امسال بدون هیچ توضیحی لغو شد، اما یک روز بعد، به دستور مسئول پرونده، قاضی ابوالقاسم صلواتی، برای بازجویی بیشتر به انفرادی فرستاده شدی؛ گویی دنبال اعترافی اجباری می‌گشتند تا سندی به پرونده خالی‌ات اضافه کنند.جوانا، ما همگی شاهدیم که روند پرونده تو با هیچ منطق و انصاف و عدلی توضیح‌پذیر نیست. رسانه‌ای نوشته امتناع تو از حضور در دادگاه باعث شده بیشتر مورد غضب صلواتی قرار بگیری. رسانه‌ای دیگر گفته پس از این غیبت صلواتی خواسته در پرونده‌اش سندهای جدیدی جا بدهند و دست آخر هم هیچ نیافته. کاربری می‌گوید به خاطر همین خالی‌بودن پرونده بوده که حتی وکلا به پرونده موکل خود دسترسی نداشتند، جز چند ساعتی پس از جلسه مهرماه تا سرباز بیاید و پرونده را از دست آنها بقاپد و ببرد. تحلیل هر چه باشد، ما در هر دادگاه بین‌المللی شهادت می‌دهیم که کل روند پرونده تو یک سیاه‌کاری محض است: اتهام بغی بدون مدرک و سپس حکم اعدام بر اساس علم قاضی. بغی عملا یعنی حکومت برای مجازات صداهای مخالف دیگر حتی قانون‌شویی هم نمی‌کند و متهم را با میان‌بری قضایی و ادعایی نامانوس به مرگ محکوم می‌کند. علم قاضی یعنی حکومت از هیچ راهی، حتی پرونده‌سازی و اعتراف اجباری، نتوانسته مدرک لازم برای محکومیت متهم را بتراشد و به جای فرآیند رسیدگی قضایی، تصمیم را به شخص قاضی و جانب‌داری‌ها و سلیقه‌ او نهاده؛ در اینجا بر عهده قاضی صلواتی.ظلم ابوالقاسم صلواتی بر ما پنهان نیست. او همان قاضی‌ای‌ است که نیلوفر حامدی و الهه محمدی، به خاطر بیش از یک سال بازداشت موقت و خودداری از تبدیل قرار بازداشت از او شکایت کردند. هم او بود که نیلوفر بیانی، مراد طاهباز، هومن جوکار و طاهر قدیریان را به افساد‌ فی‌الارض و ده سال زندان محکوم کرد و در جلسه دادگاهش نیلوفر فریاد زد: مردم! این چند ماه من را انفرادی نگه داشتند، کلی زدنم و به زور اعتراف گرفتن، دارن منو می‌برن پیش صلواتی اعدامم کنن. هم او بود که جان دو معترض خیابانی، محسن شکاری و محمد قبادلو را گرفت. همان که فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی، شیرین علم‌هولی و زانیار و لقمان مرادی، آن زنده‌یادان فراموش‌نشدنی را برای همیشه از خانواده‌هاشان گرفت. تک‌تک ما شاهدان همان بی‌عدالتی که در توصیف تو ماندگار شد:‌ داعش سر می‌برد، جمهوری اسلامی سر به دار می‌دهد.جوانا، ما خواهان آزادی سریع و بی‌قید و شرط تو هستیم. ما اینجا بیرون زندان، شاهدان گویای شهامت تو ظلم جانکاه پرونده تو هستیم. جوانا آرزویمان روزی‌ است که ما کردها و فارس‌ها و بختیاری‌ها و بلوچ‌ها و عرب‌های تمام ایران دست‌به‌دست هم حلقه‌ بزنیم و در صبح آزادی کنار یکدیگر برقصیم.

درباره نسبت مردان با قانون حجاب و عفاف «مامورم و معذور»

 


برایش اس‌ام‌اس توقیف ماشین به خاطر بی‌حجابی آمده بود و استرس زیادی داشت. گفت حالا جواب شوهرم را چی بدهم. از سرکار می‌آید و بهم سرکوفت می‌زند. به شوهرش تلفن کرده و جریان را گفته بود و همانطور که حدس می‌زد سرزنش و شماتت زیادی شنیده بود. همسرش گفته بود چرا دنبال دردسر هستی؟ چرا یک چیزی نمی‌اندازی روی سرت که این بی‌شرف‌ها گیر ندهند؟ و بی‌شرف‌ها را طوری گفته بود که یعنی ببین من هم در تیم شما هستم و از اینها به اندازه شما بدم می‌آید، ولی ماشین؟ تو رو خدا حجابت را رعایت کن که ماشین را توقیف نکنند. اگر توی جاده باشیم و یکدفعه نگه‌مان دارند چی؟ پولش می‌رود در جیب جمهوری اسلامی و با این حرف‌ها و فشارها توانسته بود حجاب را به داخل ماشین برگرداند.دوستم اولش مقاومت زیادی کرده و گفته بود حتی اگر بمیرد هم دیگر روسری سر نمی‌کند، اما حالا چند ماهی‌ است که او هم مثل خیلی‌ها در ماشین حجاب می‌گذارد و در کوچه و خیابان روسری‌اش را برمی‌دارد چون او هم مثل بسیاری به این نتیجه رسیده‌ که گاهی باید در مقابل دشمن سینه‌ سپر کرد و گاهی سنگر گرفت. ولی روابطشان چه؟ شوهرش چه؟ روابطشان سرد باقی ماند و  دیگر حرف‌های شوهرش در مخالفت با جمهوری اسلامی جدی گرفته نمی‌شد چون به‌نوعی او هم در کنار ظالم ایستاده بود و این موضوع از چشم کسی پنهان نماند. زن، زندگی، آزادی که از راه رسید، سلطه‌ مردانه هم به‌خصوص در شهرهای بزرگ با چالش مواجه شد. گروهی از همان روزهای اول راهشان را به‌صورت روشن از سایرین جدا کردند و در صف مخالفت با حجاب اجباری قرار گرفتند؛ از زنان در محیط خانواده حمایت کردند، با کمپین‌های رفع تبعیض و نابرابری در فضای مجازی همراه شدند ‌و در مقابل بی‌عدالتی‌ها در فضای واقعی ایستادند. دوستی تعریف می‌کرد در کافه وقتی صاحب کافه به زنان آنجا تذکر حجاب داده و گفته از ارائه‌ خدمات به زنان بی‌حجاب معذوریم او هم به نشانه‌ اعتراض از آن کافه بیرون آمده است. دوست من و مردان دیگری بعد از ژینا اگر از امتیازی به صرف «مرد»بودن برخوردار بودند به آن نه گفتند و عده‌ای از آنها حتی کارشان را در راه این حمایت از دست دادند. اما رفتار همه اینطور نبود. در این بین مردانی هم مثل گذشته با قدرت‌ به سرکوب زنان پرداختند و گروهی دیگر گاه با آن همراه شده و گاهی به اهرم فشار حکومت در فضای خانه تبدیل شدند. این عده که جنبش ژینا را مانعی برای بروز آزادانه‌ سلطه و کم‌رنگ‌شدن اقتدارشان می‌دانستند در مقابلش به روش‌های مختلف مانع‌تراشی کردند. در حالی که با شعار زن، زندگی، آزادی همراه شدند، در عمل نتوانستند خود را با آن تطبیق دهند. گاهی مبارزه با حجاب اجباری را کوچک و کم‌ارزش جلوه داده و می‌دهند و گاهی در کنار زنان می‌ایستند تا مبادا برچسب طرفداری از حکومت و متحجر‌بودن به آنها زده شود.بسیار، این جمله را بعد از روی‌کارآمدن دوباره‌ گشت‌های ارشاد، حتی از مأمورین حکومتی شنیده‌ایم که زن و دختر و خواهر خودم هم مثل شما بی‌حجابند ولی چه کنم که مامورم و معذور؟ این عده که از قدرت‌گرفتن زنان واهمه دارند با همراه جلوه‌‌دادن خود، در واقعیت شانه‌به‌شانه‌ حکومت قصد تحمیل حجاب اجباری را دارند. لیز پلانک در یادداشتی در روزنامه‌ واشنگتن‌پست با عنوان چرا مردسالاری مردان را می‌کشد، می‌نویسد: جامعه‌‌ مردسالار همانطور که زنان را محدود می‌کند با گذاشتن بارهای اضافه بر دوش مردان آنها را هم در وضعیتی آسیب‌زا قرار می‌دهد. وقتی مجبور به حمل ویژگی‌هایی مثل غیرت و محافظت از ناموس و حفظ قدرت مردانه هستید مدام تحت‌ فشارید. فشار کلیشه‌های جنسیتی گاهی آنقدر زیاد است که بعضی از مردان حتی بیماری را جزو نقاط ضعف خود تلقی می‌کنند و کمتر از زنان حاضر به مراجعه به مراکز درمانی و توضیح بیماری هستند.پلانک ادامه می‌دهد: هر فضایی که نابرابری‌ها را به چالش بکشد باعث ایجاد ناراحتی می‌شود اما بالارفتن آگاهی و حرف‌زدن از نابرابری‌ها مثل اینکه چرا زنان تهدیدی برای فرصت‌های مردان نیستند یا چرا وقتی به زنی ظلم می‌شود نباید تماشاچی بود می‌تواند موثر باشد. پلانک بخشی از این عدم همراهی را ناشی از ناآگاهی و نابرابری‌های تاریخی می‌داند و معتقد است باید بپذیریم همانطور که زنان و به دنبال آن جنبش‌های فمنیستی به‌دلیل نابرابری‌های تاریخی و تفاوت‌های ایدئولوژیک چند دسته‌اند، مردان هم دیدگاه‌ها و هویت‌های متفاوتی دارند. برای ایجاد همبستگی باید به هر کدام از این دیدگاه‌ها به صورت جداگانه نگاه کنیم. بسیاری از مردان سال‌هاست که همچون زنان به حاشیه رانده شده‌اند و فشار سنت‌ها بار سنگینی را بر دوش آنها گذاشته است که از آن بی‌خبرند. فشارهایی که تنها با حرف‌زدن و ایجاد آگاهی می‌توان آنها را به سمت یک مشارکت سازنده برد.درابتدا ممکن است حرف‌زدن از این نابرابری‌ها ناراحت‌کننده باشد یا حتی تغییری در همان لحظه ایجاد نکند اما به‌مرور می‌توان امیدوار بود که روزنه‌هایی از تغییر به وجود آیند؛ مثل آنچه که دو سال قبل اتفاق افتاد. تا پیش از ژینا، ادبیات زن‌ستیز، از طنزهای سخیف جنسیتی گرفته تا انواع نابرابری و تبعیض، طرفداران فراوانی در جامعه داشت. بسیاری از مردان در حکم تماشاچیانی بودند که در مأمن امن خود به نظاره‌ ظلمی که به زنان می‌رفت نشسته بودند و اعتراضی به آن نداشتند. اما بعد از ژینا از بین رشته‌های درهم‌تنیده و پوسیده‌ سنت، باورها و حرف‌های تازه و برابری‌خواهانه مجال بروز پیدا کرد و مردانی هم در کنار زنان علیه ظلم صدایشان را بلند کردند. قانون عفاف و حجاب قرار است از ۲۳ آذر ماه اجرایی شود و وظیفه‌ ماست که زن و مرد  در کنار هم در مقابل این قانون ضدانسانی بایستیم و تنها به دلگرمی و تشویق خواهرانمان بسنده نکنیم.

خودکشی دانش‌آموزان؛ بی‌توجهی حکومت به پدیده‌ای اجتماعی

 


ارائه آمار دقیق درباره خودکشی در ایران امکان‌پذیر نیست و از سال ۱۴۰۰ جداول فراوانی سنی و جنسیتی خودکشی در ایران از  بر اساس پژوهشی که در اسفند ۱۴۰۲ درباره خودکشی دانش‌آموزان انجام شده و روزنامه شرق آن را منتشر کرده است، از ۴۶ ه دانش‌آموز مورد بررسی، نیمی دچار افسردگی بوده و شیوع اقدام به خودکشی در میان آن‌ها ۱۸ درصد و شیوع فکر به اقدام به  یک کودک ۱۵ ساله که با برخورد خشونت‌آمیز مدیر مدرسه به خاطر حجاب مواجه شده، می‌گوید: توی حیاط مدرسه مدیر پشت سرم فریاد زد تو . می‌خوری این شکلی به مدرسه می‌آیی؟ مگر اینجا شهر نو است؟ چرا موهایت هایلایت دارد؟ ناخن چرا کاشتی؟این کودک می‌گوید مدیر مدرسه او را هل داده و با خشم به او گفته است که بتمرگ تا زنگ بزنم به پدرت و تکلیفت را روشن کنم.پدر این کودک می‌گوید که مدیر، فرزندش را از مدرسه اخراج کرده و گفته بوده: سرش را از ته بتراشید کودک ۱۶ ساله دیگری از یکی از مدارس سنندج می‌گوید مدیر و ناظم مدرسه وقتی او با اجازه خانواده ابروهایش را برداشته، با توهین به این کودک گفته‌اند: شوهرت کجاست پس؟این کودک با اشاره به این که همان روز به دنبال راهی برای خودکشی بوده، گفت وقتی به رفتار مدیر و ناظم اعتراض کرده، جلوی بقیه بچه‌ها سیلی خورده و مدیر به او گفته: اگر پدر و مادر از پس تربیت تو بر نمی‌آیند، من آدمت می‌کنم.کودک ۱۴ ساله‌ای در یکی از شهرهای شمالی، اخیرا به دلیل تحقیر کادر مدرسه به دلیل پوشیدن کفش کتانی رنگین کمانی مورد تحقیر و توهین مدیر مدرسه قرار گرفته‌ است.مدیر مدرسه این کودک را مجبور کرده کتانی‌هایش را مقابل دانش‌آموزان دیگر در حیاط از پای در آورده و یک کلاس کامل، اجازه رفتن سر کلاس نداشته است.مادر این دانش‌آموز می‌گوید که دخترش نمی‌خواسته به مدرسه برگردد:‌ تمام همکلاسی‌هایش او را مسخره کرده بودند و او با گریه به من گفت که مامان، من می‌خواهم بمیرم.خودکشی در میان آن‌ها ۲۱ درصد بوده استسایت سازمان پزشکی قانونی حذف شده است.ر اساس آیین‌نامه جامع راهنمای مشاوره در آموزش‌وپرورش، به ازای هر ۱۲ دانش‌آموز باید یک ساعت مشاوره در نظر گرفته شود.اکنون ۱۳ هزار مشاور در مدارس ایران مشغول کار هستند.به گفته کارشناسان، در حال حاضر مدارس با کمبود ۳۷ هزار مشاور مواجه هستند که تاثیرات زیادی در حوزه سلامت روان دانش‌آموزان در مدارس دارند.یک روان‌درمانگر در تهران با اشاره به نیاز به آگاهی خانواده‌ها در مواجهه با کودکانی که قصد خودکشی داشته یا سخنانی در این راستا مطرح می‌کنند، گفت :قاعدتا برای همه خانواده‌ها پرداخت جلسه‌ای ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومان به منظور مشاوره امکان‌پذیر نیست. حقیقت این است که در ایران زیر ساخت کافی برای خدمات‌دهی در حوزه خودکشی وجود ندارد. هم نگاه مذهبی و هم نبود تخصص باعث شده عملا چنین مساله مهمی همواره مورد بی‌توجهی قرار گیرد یا با نگاه امنیتی به آن، جلوی اطلاع‌رسانی گرفته شود.این مشاور و روان‌درمانگر تاکید کرد در یک سال اخیر کودکانی که به خودکشی فکر می‌کنند بیش از مدت مشابه سال گذشته به او مراجعه کرده‌اند.به گفته این مشاور، تعدادی از این کودکان به دلیل برخوردهای خشونت‌آمیز و توهین‌آمیز در مدرسه از جمله آزار از سوی همکلاسی‌ها (بولی شدن) یا کادر مدرسه و معلمان، افسرده شده و نیاز به مشاوره داشته‌اند.دلایل مختلفی در مورد خودکشی دانش‌آموزان مطرح می‌شود که آموزش‌و‌پرورش کشورهای مختلف نسبت به نحوه برخورد با این مساله، دوره‌های مختلف آموزشی در نظر گرفته است.به طور نمونه در انگلستان برنامه‌های مختلف حمایتی و آموزشی درباره خودکشی برای دانش‌آموزان وجود دارد.معلم موظف به حمایت از دانش‌آموز و معرفی او به معلم سلامت روان است. برای دانش‌آموز برنامه حمایتی تدوین می‌شود و حفظ محرمانگی به شرطی که جان کودک به خطر نیفتد، رعایت می‌شود و در صورت موافقت کودک، به خانواده اطلاع داده می‌شود.در ترکیه نیز بر اساس قوانین حمایت از سلامت روان کودک و مطابق تعهدات کنوانسیون حقوق کودک، برنامه‌های محافظتی از کودکان در نظر گرفته شده است.در مدارس، واحد مشاوره و راهنمایی روان‌شناختی راه افتاده و در صورت تشخیص، با خانواده یا سازمان مسوول تماس گرفته می‌شود.همچنین خدمات روان‌پزشکی و مشاوره، رایگان است.


خشونت خانگی در زمانه بحران

  کلاف سردرگم بحران‌هایی که اهالی خاورمیانه هر روز و هر ساعت با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنند، دقیقه به دقیقه درحال پیچیده‌ترشدن است، این رویداد‌...